چند پارتی از کوک💗🌼❄️
ا.ت :صبح با احساس سرما از خواب بیدار شدم ،وقتی چشامو باز کردم با صورت کیوت و غرق در خواب کوک مواجه شدم
خیلی آروم بوسه ای روی موهاش گذاشتم و از روی تخت بلند شدم
ا.ت :پنجره که بستس ،پس این سرما از کجا میاد ؟
به سمت آشپزخونه حرکت کردم و شروع کردم به آماده کردن صبحونه...
داشتم میز رو میچیدم که دست کسی دورم حلقه شد ،بازم همون بوی شیرین رو میداد
کوک :صبح بخیر قشنگم :)
ا.ت :صبح بخیر :)
بشین تا میز رو بچینم
کوک :باش
ا.ت :نمیدونم چرا ولی هر لحظه بیشتر بدنم داشت یخ میزد
ولی به روی خودم نیاوردم
میز رو چیدم و همراه با کوک شروع کردیم به خوردن..
کوک :از وقتی که بلند شدم حواسم خیلی به ا.ت بود ،رنگ تو صورتش نمونده بود ،پرسیدم :
ا.ت حالت خوبه ؟
ا.ت :سرم رو بالا آوردم و به کوک نگاه کردم ،اره خوبم ،چطور ؟
کوک :آخه رنگ از صورتت پریده...
ا.ت :نگران نباش من خوبم
کوک :مطمئنی ؟ اگه چیزی شده بهم بگو
ا.ت :نه باور کن چیزی نیست من حالم خیلی خوبه
مطمئن باش
کوک :باش ،من میرم شرکت اگه چیزی خواستی بهم زنگ بزن ،باشه ؟
ا.ت :هوم باش
کوک :کتم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و به سمت در رفتم
ا.ت :همراه کوک به سمت در رفتم و کرواتش رو درست کردم
مراقب خودت باش
کوک :توهم همینطور عشقم ،لباشو سطحی بوسیدم و از در خارج شدم
.
ا.ت :بعد از رفتن کوک میز رو جمع کردم و یکم خودم رو با گوشی سرگرم کردم ،ولی هر لحظه بیشتر سردم میشد و بیحال تر میشدم ،تصمیم گرفتم برم یکم بخوابم شاید درست شد
ا.ت :رفتم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدم ،چرا انقدر سرده ؟
پتو رو روی خودم کشیدم و سعی کردم بخوابم ،نیم ساعت گذشته بود ولی نتونستم بودم بخوابم ،بدنم از شدت سرما به لرز افتاده بود
به زور از جام بلند شدم و رفتم یه پتوی دیگه از کمد برداشتم و هر دوتا رو کشیدم رو خودم ،بعد چند دقیقه چشام گرم شد و خوابیدم
.
کوک :آخرین پرونده رو چک کردم و گذاشتم روی بقیه پرونده ها ،به صندلیم لم دادم و گوشیمو از روی میز برداشتم
کوک :ساعت ۱:۰۵ دقیقه بود ،دیگه کم کم باید میرفتم خونه به ا.ت زنگ زدم تا ببینم داره چیکار میکنه
اولین بوق دومین بوق سومین بوق چهارمین بوق
اما جواب نداد دوباره زنگ زدم ولی بازم جواب نداد ،اون همیشه جواب تماس هامو میداد یعنی اتفاقی افتاده ؟
کوک :حراسون از روی صندلی بلند شدم و کیفمو گرفتم و از در خارج شدم که مصادف شد با اومدن کی جونگ
کی جونگ :کوک کجا میری ؟
کوک :امروز یکم زودتر میرم خونه
کی جونگ :اتفاقی افتاده ؟
کوک :امیدوارم نیفتاده باشه...
کی جونگ :یعنی چی درست بگو ببینم
کوک :کی جونگ الان وقت ندارم باید زود برم خونه لطفاً حواست به شرکت باشه
کی جونگ :خیالت راحت نگران نباش
کوک :فعلا
کی جونگ :خدافظ
کوک :سریع از شرکت بیرون اومدم و سوار ماشین شدم و به خونه حرکت کردم ،کی جونگ بهترین دوست و منشی من بود پس میتونستم به راحتی شرکت رو بهش بسپرم و نگران نباشم ،ولی ا.ت....
.
کوک :ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و با دو به سمت در خونه رفتم زنگ در و زدم و چند دقیقه موندم ولی باز نکرد پس با کلید در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ،خونه خیلی تاریک بود و خبری از ا.ت نبود
کوک :ا.تت ،ا.تتتت کجایی ؟ چرا جواب نمیدی ؟
زود رفتم طبقه بالا و در اتاقمون رو باز کردم که دیدم ا.ت روی تخت خوابیده ،یه نفس عمیق از سر آسودگی کشیدم و رفتم پیشش
کوک :ولی چرا دوتا پتو انداخته رو خودش ؟ رفتم کنارش رو تخت نشستم و آروم تکونش دادم ،ا.ت ا.ت بیدارشو عزیزم ،بیدارشو دیگه
کوک :دستمو روی پیشونیش گذاشتم که دیدم داره تو تب میسوزه ،ا.تتتت ا.ت بلندشو داری میسوزی ،چرا اینجوری شدی
هر دوتا پتو رو از روش برداشتم که چشاشو باز کرد
ا.ت :ک.کوک
کوک :جان کوک
ا.ت :س.سردع
کوک :میدونم ا.ت میدونم الان سردته ولی باید تحمل کنی تبت خیلی بالاعه
ا.ت :سردمه خیلی سرده
کوک :نه اینجوری نمیشه پاشو باید بریم دکتر
ا.ت :نه نه من دکتر نمیخوام خواهش میکنم من نمیخوام برم پیش دکتر
کوک :ا.ت بچه بازی درنیار حالت بده باید بریم دکتر تا برات دارو بنویسه
ا.ت :ا.اگه بخواد آمپول بزنه چی ؟
کوک :قربونت برم من ،اگه هم بزنه برای سلامتیه خودته آمپول بزنی زود خوب میشی
ا.ت :کوک من نمیخوام من از آمپول میترسم خواهش میکنم منو نبر
کوک :دیدم داره گریش میگیره بغلش کردم و سرشو نوازش کردم ،باشه باشه میگم آمپول نزنه خب ؟ میگم آمپول نزنه تو گریه نکن قشنگم ،گریه نکن عزیز دلم
کوک :حالا بیا پاشیم لباس بپوشیم بریم ،هوم ؟
ا.ت :باش
کوک :به ا.ت کمک کردم از رو تخت بلند شه ولی....
خیلی آروم بوسه ای روی موهاش گذاشتم و از روی تخت بلند شدم
ا.ت :پنجره که بستس ،پس این سرما از کجا میاد ؟
به سمت آشپزخونه حرکت کردم و شروع کردم به آماده کردن صبحونه...
داشتم میز رو میچیدم که دست کسی دورم حلقه شد ،بازم همون بوی شیرین رو میداد
کوک :صبح بخیر قشنگم :)
ا.ت :صبح بخیر :)
بشین تا میز رو بچینم
کوک :باش
ا.ت :نمیدونم چرا ولی هر لحظه بیشتر بدنم داشت یخ میزد
ولی به روی خودم نیاوردم
میز رو چیدم و همراه با کوک شروع کردیم به خوردن..
کوک :از وقتی که بلند شدم حواسم خیلی به ا.ت بود ،رنگ تو صورتش نمونده بود ،پرسیدم :
ا.ت حالت خوبه ؟
ا.ت :سرم رو بالا آوردم و به کوک نگاه کردم ،اره خوبم ،چطور ؟
کوک :آخه رنگ از صورتت پریده...
ا.ت :نگران نباش من خوبم
کوک :مطمئنی ؟ اگه چیزی شده بهم بگو
ا.ت :نه باور کن چیزی نیست من حالم خیلی خوبه
مطمئن باش
کوک :باش ،من میرم شرکت اگه چیزی خواستی بهم زنگ بزن ،باشه ؟
ا.ت :هوم باش
کوک :کتم رو پوشیدم و کیفم رو برداشتم و به سمت در رفتم
ا.ت :همراه کوک به سمت در رفتم و کرواتش رو درست کردم
مراقب خودت باش
کوک :توهم همینطور عشقم ،لباشو سطحی بوسیدم و از در خارج شدم
.
ا.ت :بعد از رفتن کوک میز رو جمع کردم و یکم خودم رو با گوشی سرگرم کردم ،ولی هر لحظه بیشتر سردم میشد و بیحال تر میشدم ،تصمیم گرفتم برم یکم بخوابم شاید درست شد
ا.ت :رفتم تو اتاق و روی تخت دراز کشیدم ،چرا انقدر سرده ؟
پتو رو روی خودم کشیدم و سعی کردم بخوابم ،نیم ساعت گذشته بود ولی نتونستم بودم بخوابم ،بدنم از شدت سرما به لرز افتاده بود
به زور از جام بلند شدم و رفتم یه پتوی دیگه از کمد برداشتم و هر دوتا رو کشیدم رو خودم ،بعد چند دقیقه چشام گرم شد و خوابیدم
.
کوک :آخرین پرونده رو چک کردم و گذاشتم روی بقیه پرونده ها ،به صندلیم لم دادم و گوشیمو از روی میز برداشتم
کوک :ساعت ۱:۰۵ دقیقه بود ،دیگه کم کم باید میرفتم خونه به ا.ت زنگ زدم تا ببینم داره چیکار میکنه
اولین بوق دومین بوق سومین بوق چهارمین بوق
اما جواب نداد دوباره زنگ زدم ولی بازم جواب نداد ،اون همیشه جواب تماس هامو میداد یعنی اتفاقی افتاده ؟
کوک :حراسون از روی صندلی بلند شدم و کیفمو گرفتم و از در خارج شدم که مصادف شد با اومدن کی جونگ
کی جونگ :کوک کجا میری ؟
کوک :امروز یکم زودتر میرم خونه
کی جونگ :اتفاقی افتاده ؟
کوک :امیدوارم نیفتاده باشه...
کی جونگ :یعنی چی درست بگو ببینم
کوک :کی جونگ الان وقت ندارم باید زود برم خونه لطفاً حواست به شرکت باشه
کی جونگ :خیالت راحت نگران نباش
کوک :فعلا
کی جونگ :خدافظ
کوک :سریع از شرکت بیرون اومدم و سوار ماشین شدم و به خونه حرکت کردم ،کی جونگ بهترین دوست و منشی من بود پس میتونستم به راحتی شرکت رو بهش بسپرم و نگران نباشم ،ولی ا.ت....
.
کوک :ماشین رو توی پارکینگ پارک کردم و با دو به سمت در خونه رفتم زنگ در و زدم و چند دقیقه موندم ولی باز نکرد پس با کلید در خونه رو باز کردم و رفتم داخل ،خونه خیلی تاریک بود و خبری از ا.ت نبود
کوک :ا.تت ،ا.تتتت کجایی ؟ چرا جواب نمیدی ؟
زود رفتم طبقه بالا و در اتاقمون رو باز کردم که دیدم ا.ت روی تخت خوابیده ،یه نفس عمیق از سر آسودگی کشیدم و رفتم پیشش
کوک :ولی چرا دوتا پتو انداخته رو خودش ؟ رفتم کنارش رو تخت نشستم و آروم تکونش دادم ،ا.ت ا.ت بیدارشو عزیزم ،بیدارشو دیگه
کوک :دستمو روی پیشونیش گذاشتم که دیدم داره تو تب میسوزه ،ا.تتتت ا.ت بلندشو داری میسوزی ،چرا اینجوری شدی
هر دوتا پتو رو از روش برداشتم که چشاشو باز کرد
ا.ت :ک.کوک
کوک :جان کوک
ا.ت :س.سردع
کوک :میدونم ا.ت میدونم الان سردته ولی باید تحمل کنی تبت خیلی بالاعه
ا.ت :سردمه خیلی سرده
کوک :نه اینجوری نمیشه پاشو باید بریم دکتر
ا.ت :نه نه من دکتر نمیخوام خواهش میکنم من نمیخوام برم پیش دکتر
کوک :ا.ت بچه بازی درنیار حالت بده باید بریم دکتر تا برات دارو بنویسه
ا.ت :ا.اگه بخواد آمپول بزنه چی ؟
کوک :قربونت برم من ،اگه هم بزنه برای سلامتیه خودته آمپول بزنی زود خوب میشی
ا.ت :کوک من نمیخوام من از آمپول میترسم خواهش میکنم منو نبر
کوک :دیدم داره گریش میگیره بغلش کردم و سرشو نوازش کردم ،باشه باشه میگم آمپول نزنه خب ؟ میگم آمپول نزنه تو گریه نکن قشنگم ،گریه نکن عزیز دلم
کوک :حالا بیا پاشیم لباس بپوشیم بریم ،هوم ؟
ا.ت :باش
کوک :به ا.ت کمک کردم از رو تخت بلند شه ولی....
۱۴۵.۶k
۰۸ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.