Miracle part 14
با صدای زنگ ساعت می یونگ آروم چشماش رو باز کرد و به اطرافش خیره شد…بعد از شستن دست و صورتش لباساش رو عوض کرد و به طبقه پایین رفت و سر میز غذا نشست
می یونگ : صبح بخیر
پدر می یونگ : صبح بخیر
مامان می یونگ همونطور که توی ظرف می یونگ غذا میذاشت گفت
مامان می یونگ : صبح بخیر دخترم
می یونگ شروع به خوردن صبحانه کرد که مادرش پرسید
مامان می یونگ : راستی دخترم خواهرت کجاست ؟!
می یونگ با سوال ناگهانی مادرش غذا پرید توی گلوش و به سرفه افتاد
مامان می یونگ سریع لیوان آب میوه رو به می یونگ داد و گفت
مامان می یونگ : حالت خوبه ؟
می یونگ جرعه ای از آب میوه توی لیوان خورد و سری به معنای مثبت تکون داد
مامان می یونگ : مگه چی پرسیدم که آنقدر هول شدی ؟!
می یونگ : نه مامان جونم برای این نیست فقط چون خیلی گشنم بود سریع خوردم و غذا پرید توی گلوم
مامان می یونگ : خب آروم تر بخور دختر
می یونگ : باشه
مامان می یونگ : نگفتی خواهرت کجاست ؟!
می یونگ : وای مامان جون این چه سوالیه…خب معلومه پیش لوناست…طبق معمول همونجا خوابش برده و یادش رفته بهمون خبر بده
مامان می یونگ : باشه پس بزار یه زنگی بهش بزنم
می یونگ : نه نمی خواد خودم بهش زنگ میزنم
می یونگ سریع از سر میز غذا بلند شد و کیفش رو برداشت و گفت
می یونگ : مامان من دیگه میرم کار دارم
مامان می یونگ : باشه دخترم مواظب خودت باش…یادت نره به خواهرت زنگ بزنی
می یونگ : باشه
می یونگ از خونه خارج شد و تلفنش رو از توی کیفش در آورد و به مین هی برای چندمین بار زنگ زد ولی مثل تماس های قبلی باز هم جواب نداد
می یونگ : وای مین هی تو کجایی ؟!...بزور سر مامان رو گرم کردم آخه تو کجایی دختر ؟!
…..
مین هی با حس سردرد آروم چشماش رو باز کرد و به اطرافش خیره شد…که خودش رو توی بغل تهیونگ روی مبل دید…سریع خودش رو از بغل تهیونگ بیرون کشید و با تعجب به اطرافش خیره شد
مین هی : من تو بغل این چیکار می کردم ؟!...وای سرم چقدر درد میکنه…چرا هیچی یادم نمیاد ؟!
مین هی همونطور که سرش رو گرفته بود به اطراف خیره شد که با دیدن بطری شراب روی میز همه اتفاق های دیشب مثل یک فیلم از جلوی چشمش گذشت…شوکه دستش رو روی دهنش گذاشت و آروم زمزمه کرد
مین هی : اون چه کاری بود من کردم ؟!...
به نظرتون دیشب چه اتفاقی بین مین هی و تهیونگ افتاده ؟😶
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
می یونگ : صبح بخیر
پدر می یونگ : صبح بخیر
مامان می یونگ همونطور که توی ظرف می یونگ غذا میذاشت گفت
مامان می یونگ : صبح بخیر دخترم
می یونگ شروع به خوردن صبحانه کرد که مادرش پرسید
مامان می یونگ : راستی دخترم خواهرت کجاست ؟!
می یونگ با سوال ناگهانی مادرش غذا پرید توی گلوش و به سرفه افتاد
مامان می یونگ سریع لیوان آب میوه رو به می یونگ داد و گفت
مامان می یونگ : حالت خوبه ؟
می یونگ جرعه ای از آب میوه توی لیوان خورد و سری به معنای مثبت تکون داد
مامان می یونگ : مگه چی پرسیدم که آنقدر هول شدی ؟!
می یونگ : نه مامان جونم برای این نیست فقط چون خیلی گشنم بود سریع خوردم و غذا پرید توی گلوم
مامان می یونگ : خب آروم تر بخور دختر
می یونگ : باشه
مامان می یونگ : نگفتی خواهرت کجاست ؟!
می یونگ : وای مامان جون این چه سوالیه…خب معلومه پیش لوناست…طبق معمول همونجا خوابش برده و یادش رفته بهمون خبر بده
مامان می یونگ : باشه پس بزار یه زنگی بهش بزنم
می یونگ : نه نمی خواد خودم بهش زنگ میزنم
می یونگ سریع از سر میز غذا بلند شد و کیفش رو برداشت و گفت
می یونگ : مامان من دیگه میرم کار دارم
مامان می یونگ : باشه دخترم مواظب خودت باش…یادت نره به خواهرت زنگ بزنی
می یونگ : باشه
می یونگ از خونه خارج شد و تلفنش رو از توی کیفش در آورد و به مین هی برای چندمین بار زنگ زد ولی مثل تماس های قبلی باز هم جواب نداد
می یونگ : وای مین هی تو کجایی ؟!...بزور سر مامان رو گرم کردم آخه تو کجایی دختر ؟!
…..
مین هی با حس سردرد آروم چشماش رو باز کرد و به اطرافش خیره شد…که خودش رو توی بغل تهیونگ روی مبل دید…سریع خودش رو از بغل تهیونگ بیرون کشید و با تعجب به اطرافش خیره شد
مین هی : من تو بغل این چیکار می کردم ؟!...وای سرم چقدر درد میکنه…چرا هیچی یادم نمیاد ؟!
مین هی همونطور که سرش رو گرفته بود به اطراف خیره شد که با دیدن بطری شراب روی میز همه اتفاق های دیشب مثل یک فیلم از جلوی چشمش گذشت…شوکه دستش رو روی دهنش گذاشت و آروم زمزمه کرد
مین هی : اون چه کاری بود من کردم ؟!...
به نظرتون دیشب چه اتفاقی بین مین هی و تهیونگ افتاده ؟😶
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۳۶.۴k
۰۶ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.