𝙿𝙰𝚁𝚃 ³⁴
ᴇsᴛᴇᴘ ғᴀᴛʜᴇʀ 🤍🦋
سوهو: گریه نکن پرنسس ، اون ازت مراقبت میکنه برعکس من که نتونستم ، با اینکه ازش متنفرم ولی میدونم که از تو مراقبت میکنه..
ا/ت: سوهو شی ، من دوست دارم نمیتونی اینو باور کنی؟ (گریه)
سوهو: ا/ت من میدونم ، همه چیو میدونم....از اون روز که به دروغ بهم گفتی باهاش رفتی گردش ، از رفتارات متوجه شدم که داری ازم پنهونش میکنی
ا/ت: تو الان حالت خوب نیست ، ....یکی زنگ بزنه آمبولانس
راوی: جیمین دستشو گذاشت رو شونه ا/ت و گفت...
جیمین: عزیزم ، بهتر نیست که...
راوی: ا/ت نزاشت حرف جیمین کامل شه و دستشو پس زد و بلند شد و روبه روش ایستاد ، با عصبانیت شروع کرد به حرف زدن..
ا/ت: تو همه چیو خراب کردی ، من سعی کردم که خودمو تو اون شرایط فاکی که تو منو توش گذاشتی کنار بیام و باهات باشم با اینکه میدونستم اگه مامانم درمورد ما بدونه و ممکنه از من متنفر شه ولی میخواستم کنارت باشم ، بهت گفته بودم من عاشق سوهو ام ولی تو اهمیتی ندادی گفتی که من از اون بیشتر دوست دارم...
کلی کار کردی تا ما باهم باشیم ولی درست زمانی که داشتی به خواستت میرسیدی زدی زیر کازه کوزه همه چی ، الانم دیگه نمیخوام که ببینمت...
جیمین با چشمای اشکی زل زده بود به ا/ت به زور جلوی خودشو گرفته بود تا اون حجم از اشکی که تو چشماش جمع شده سرازیر نشه ولی موفق نشد و در آخر گونه هاش خیس شدن.
اون نمیخواست که این طوری شه و حتی توانایی اینو نداشت که به ا/ت بفهمونه که این کار مسخره فقط از روی غیرت بود و قَست آزار رسوندن به سوهو رو نداشت.
پس بخاطر کاری کرده بود نزدیک سوهو شد و اونو انداخت رو کولش و از مهمونی خارج شد و به سمت ماشینش رفت و سوهو رو گذاشت رو صندلی عقب ماشین. بعد از اینکه ا/تم سوار شد حرکت کرد سمت بیمارستان.
با کمک یکی از پرستارا سوهو رو بردن تو یه اتاقی تا از صورتش عکس بگیرن تا شکسته گی ای نداشته باشه.
خوشبختانه شکستگی نداشت و فقط ضرب دیده بود و کوفته شده بود که طی یکی دو هفته خوب میشه
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
سوهو: گریه نکن پرنسس ، اون ازت مراقبت میکنه برعکس من که نتونستم ، با اینکه ازش متنفرم ولی میدونم که از تو مراقبت میکنه..
ا/ت: سوهو شی ، من دوست دارم نمیتونی اینو باور کنی؟ (گریه)
سوهو: ا/ت من میدونم ، همه چیو میدونم....از اون روز که به دروغ بهم گفتی باهاش رفتی گردش ، از رفتارات متوجه شدم که داری ازم پنهونش میکنی
ا/ت: تو الان حالت خوب نیست ، ....یکی زنگ بزنه آمبولانس
راوی: جیمین دستشو گذاشت رو شونه ا/ت و گفت...
جیمین: عزیزم ، بهتر نیست که...
راوی: ا/ت نزاشت حرف جیمین کامل شه و دستشو پس زد و بلند شد و روبه روش ایستاد ، با عصبانیت شروع کرد به حرف زدن..
ا/ت: تو همه چیو خراب کردی ، من سعی کردم که خودمو تو اون شرایط فاکی که تو منو توش گذاشتی کنار بیام و باهات باشم با اینکه میدونستم اگه مامانم درمورد ما بدونه و ممکنه از من متنفر شه ولی میخواستم کنارت باشم ، بهت گفته بودم من عاشق سوهو ام ولی تو اهمیتی ندادی گفتی که من از اون بیشتر دوست دارم...
کلی کار کردی تا ما باهم باشیم ولی درست زمانی که داشتی به خواستت میرسیدی زدی زیر کازه کوزه همه چی ، الانم دیگه نمیخوام که ببینمت...
جیمین با چشمای اشکی زل زده بود به ا/ت به زور جلوی خودشو گرفته بود تا اون حجم از اشکی که تو چشماش جمع شده سرازیر نشه ولی موفق نشد و در آخر گونه هاش خیس شدن.
اون نمیخواست که این طوری شه و حتی توانایی اینو نداشت که به ا/ت بفهمونه که این کار مسخره فقط از روی غیرت بود و قَست آزار رسوندن به سوهو رو نداشت.
پس بخاطر کاری کرده بود نزدیک سوهو شد و اونو انداخت رو کولش و از مهمونی خارج شد و به سمت ماشینش رفت و سوهو رو گذاشت رو صندلی عقب ماشین. بعد از اینکه ا/تم سوار شد حرکت کرد سمت بیمارستان.
با کمک یکی از پرستارا سوهو رو بردن تو یه اتاقی تا از صورتش عکس بگیرن تا شکسته گی ای نداشته باشه.
خوشبختانه شکستگی نداشت و فقط ضرب دیده بود و کوفته شده بود که طی یکی دو هفته خوب میشه
•ادامه دارد•
▪︎پدر خوانده▪︎
۱۵.۷k
۰۹ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.