تیمارستان انسان ها p14
ویو ماریا:)
حسابی خسته بودم و خوابم میومد انگار داشتم فلج میشدم ک دیدم سویین رفته حموم.برای همین از فرصت استفاده کردم و توی حولش ی ظرف جوش شیرین و سرکه خالی کردم.کمرم حسابی درد میکرد و گشنم بود ک ب سرم زد ب کوک ی سر بزنم.
ویو جونگ کوک:)
چشای خسته و خمارم رو ب سقف باز شد.مچ دستام درد میکرد و نوک انگشتای دست و پام گزگز میکرد.صدای قدم های محکمی توی راهرو حکم فرما شد و در اتاق باز شد.وقتی دیدم ماریاست سعی کردم بلند شم ک اون ب سمتم هجوم آورد و دست و پامو باز کرد.با دستم شروع ب مالیدن مچم کردم و درحالی ک نگران بودم گفتم:باهاش چ قراری بستی؟راستشو بگو.
سرشو پایین انداخت و به زمین خیره شد.نمیدونست چی تحویلم بده و داشت فکر میکرد.
_خب راستش،من ب سویین..گفتم ک..بهش خدمات بدم تا ت رو ول کنه.باور کن..
نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم:تو چیکار کردی؟؟ینی منو ول کردی؟؟خدمات؟؟چه خدماتی؟میخوای نابودم کنی؟؟ترجیح میدم کلی درد بکشم تا فقط ی لحظه باتو باشم.ولی تو،به جای اینکه با من باشی میخوای ولم کنی؟
سکوتی پر از درد بینمون برقرار شد.دوباره خوابیدم رو تخت و سرمو روی ملافه گذاشتم.
یهو ب سرم زد و پرسیدم:خب میگفتی چه خدماتی میخوای بهش بدی؟
لبای خشکشو باز کرد و با زبونش تر کرد و لب زد:خب..اممم..خدمات..جن..سی؟
با این حرفش جیغم هوا رفت و داد زدم:چیییی؟ت میخوای ب اون خدمات جنسی بدییی؟خیلی خب ماریا،راه ما دیگه از هم جدا شد.
سرد لب زدم:برو بیرون و بزار در آرامش زندگی کنم.تو برای سویین،سویین هم برای تو.مگه همینو نمیخواستی؟
با گریه کنارم دراز کشید و همینطور که با دستش موهامو نوازش میکرد گفت:اما من..من منظورم..این نبود میخواستم ت در آرامش باشی اصن بهش میگم تموم خدمات بی خدمات من فقط..
جیگرم داشت میسوخت و آتیش میگرفت.قلبم با هر اشکی ک از رو گونش سرازیر میشد درد میگرفت ولی مقاوم بودم و همچنان خودمو سرد نشون میدادم ک در باز شد و با فردی ک درو باز کرد چشم ت چشم شدم.باورم نمیشد.!!
حسابی خسته بودم و خوابم میومد انگار داشتم فلج میشدم ک دیدم سویین رفته حموم.برای همین از فرصت استفاده کردم و توی حولش ی ظرف جوش شیرین و سرکه خالی کردم.کمرم حسابی درد میکرد و گشنم بود ک ب سرم زد ب کوک ی سر بزنم.
ویو جونگ کوک:)
چشای خسته و خمارم رو ب سقف باز شد.مچ دستام درد میکرد و نوک انگشتای دست و پام گزگز میکرد.صدای قدم های محکمی توی راهرو حکم فرما شد و در اتاق باز شد.وقتی دیدم ماریاست سعی کردم بلند شم ک اون ب سمتم هجوم آورد و دست و پامو باز کرد.با دستم شروع ب مالیدن مچم کردم و درحالی ک نگران بودم گفتم:باهاش چ قراری بستی؟راستشو بگو.
سرشو پایین انداخت و به زمین خیره شد.نمیدونست چی تحویلم بده و داشت فکر میکرد.
_خب راستش،من ب سویین..گفتم ک..بهش خدمات بدم تا ت رو ول کنه.باور کن..
نزاشتم حرفشو تموم کنه و گفتم:تو چیکار کردی؟؟ینی منو ول کردی؟؟خدمات؟؟چه خدماتی؟میخوای نابودم کنی؟؟ترجیح میدم کلی درد بکشم تا فقط ی لحظه باتو باشم.ولی تو،به جای اینکه با من باشی میخوای ولم کنی؟
سکوتی پر از درد بینمون برقرار شد.دوباره خوابیدم رو تخت و سرمو روی ملافه گذاشتم.
یهو ب سرم زد و پرسیدم:خب میگفتی چه خدماتی میخوای بهش بدی؟
لبای خشکشو باز کرد و با زبونش تر کرد و لب زد:خب..اممم..خدمات..جن..سی؟
با این حرفش جیغم هوا رفت و داد زدم:چیییی؟ت میخوای ب اون خدمات جنسی بدییی؟خیلی خب ماریا،راه ما دیگه از هم جدا شد.
سرد لب زدم:برو بیرون و بزار در آرامش زندگی کنم.تو برای سویین،سویین هم برای تو.مگه همینو نمیخواستی؟
با گریه کنارم دراز کشید و همینطور که با دستش موهامو نوازش میکرد گفت:اما من..من منظورم..این نبود میخواستم ت در آرامش باشی اصن بهش میگم تموم خدمات بی خدمات من فقط..
جیگرم داشت میسوخت و آتیش میگرفت.قلبم با هر اشکی ک از رو گونش سرازیر میشد درد میگرفت ولی مقاوم بودم و همچنان خودمو سرد نشون میدادم ک در باز شد و با فردی ک درو باز کرد چشم ت چشم شدم.باورم نمیشد.!!
۸.۴k
۰۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.