عشق یا قتل •پارت 12
رفتم هتل و وسایلمو برداشتم، ساک رو جمع کردم و رفتم فرودگاه.
یه بلیط گرفتم و رفتم کره.
چند ساعت بعد ویو ات : داشتم برای مهمونی حاضر میشدم که تهیونگ زنگ زد
ات : سلام تهیونگ. حالت چطوره. چیشده؟
تهیونگ : اوه ات شی، خواستم بپرسم امشب میای مهمونی جونگکوک؟
ات : آه البته که میام. تو چی؟
تهیونگ :خب خیلی خوبه پس دیگه لازم نیست با اون آدم های رو مخ درمورد کار حرف بزنم (خنده)میبینمت
ات : منم همینطور (خنده) فعلا
وارد لوکیشنی شدم که جونگکوک فرستاده بود
خدای من، قصر بود. شنیده بودم که کل اون منطقه برای جونگکوکِ و همیشه مهمونی هاش رو اونجا برگزار میکنه.
رفتم داخل که جونگکوک اومد سمتم.
جونگکوک : اتتتتت. خیلی خوشحالم که اینجایی(ذوق) خیلی جذاب شدی
ات :منم خوشحالم که میبینمت. ممنون(لبخند)
تهیونگ اومده؟
جونگکوک :آه... آره الان صداش میکنم
جونگکوک ته رو صدا زد
تهیونگ : اتتتت. حالت چطوره؟. خیلی زیبا شدی
ات :ممنونم. من خوبم
جونگکوک : آه راستی ات، دیروز که بهت زنگ زدم حس کردم حالت خوب نیست. صدات گرفته بود. الان بهتری؟
ات : آممم آره الان خیلی بهترم.
تهیونگ : دیروز حالت بد بوده؟ جونگکوک چرا بهت زنگ زده بود؟
ات : نه خوب بودم، جونگکوک هم زنگ زد که برای امشب دعوتم کنه.
جونگکوک : خب... من میرم به بقیه مهمون ها برسم شما هرجا خواستید میتونید بريد بشینید
ات: ممنون
تهیونگ و ات رفتن سر یه میز نشستن
ات :وای باورت نمیشه، من همیشه ازاین مهمونی ها بدم میومده. چون به نظرم خیلی حوصله سربر بودن. ولی خوبه که تو اینجایی لااقل میتونم باهات حرف بزنم (لبخند)
تهیونگ :درسته (لبخند)
بعد از تموم شدن مهمونی :
ات خیلی نوشیده بود و کامل مست بود ولی تهیونگ و جونگکوک مست نبودن.
ات : هیییییی(داد) مردا همشون آشغالنننننن
حالم ازشون بهم میخوره.
جونگکوک و تهیونگ داشتن با تعجب بهش نگاه میکردن که یهو زدن زیر خنده
ات : یااااااا (داد) چرا میخندین؟ همین دیشب... همین دی... دی... دیشب یه مرد آشغال داشت بهم... دست میزد (با لکنت و بغض )
یهو گریه ی ات دراومد.
کم کم احساسات جونگکوک و تهیونگ از تعجب به عصبانیت تغییر پیدا کرد...
...
اسلاید دوم لباس ات برای مهمونی جونگکوک
یه بلیط گرفتم و رفتم کره.
چند ساعت بعد ویو ات : داشتم برای مهمونی حاضر میشدم که تهیونگ زنگ زد
ات : سلام تهیونگ. حالت چطوره. چیشده؟
تهیونگ : اوه ات شی، خواستم بپرسم امشب میای مهمونی جونگکوک؟
ات : آه البته که میام. تو چی؟
تهیونگ :خب خیلی خوبه پس دیگه لازم نیست با اون آدم های رو مخ درمورد کار حرف بزنم (خنده)میبینمت
ات : منم همینطور (خنده) فعلا
وارد لوکیشنی شدم که جونگکوک فرستاده بود
خدای من، قصر بود. شنیده بودم که کل اون منطقه برای جونگکوکِ و همیشه مهمونی هاش رو اونجا برگزار میکنه.
رفتم داخل که جونگکوک اومد سمتم.
جونگکوک : اتتتتت. خیلی خوشحالم که اینجایی(ذوق) خیلی جذاب شدی
ات :منم خوشحالم که میبینمت. ممنون(لبخند)
تهیونگ اومده؟
جونگکوک :آه... آره الان صداش میکنم
جونگکوک ته رو صدا زد
تهیونگ : اتتتت. حالت چطوره؟. خیلی زیبا شدی
ات :ممنونم. من خوبم
جونگکوک : آه راستی ات، دیروز که بهت زنگ زدم حس کردم حالت خوب نیست. صدات گرفته بود. الان بهتری؟
ات : آممم آره الان خیلی بهترم.
تهیونگ : دیروز حالت بد بوده؟ جونگکوک چرا بهت زنگ زده بود؟
ات : نه خوب بودم، جونگکوک هم زنگ زد که برای امشب دعوتم کنه.
جونگکوک : خب... من میرم به بقیه مهمون ها برسم شما هرجا خواستید میتونید بريد بشینید
ات: ممنون
تهیونگ و ات رفتن سر یه میز نشستن
ات :وای باورت نمیشه، من همیشه ازاین مهمونی ها بدم میومده. چون به نظرم خیلی حوصله سربر بودن. ولی خوبه که تو اینجایی لااقل میتونم باهات حرف بزنم (لبخند)
تهیونگ :درسته (لبخند)
بعد از تموم شدن مهمونی :
ات خیلی نوشیده بود و کامل مست بود ولی تهیونگ و جونگکوک مست نبودن.
ات : هیییییی(داد) مردا همشون آشغالنننننن
حالم ازشون بهم میخوره.
جونگکوک و تهیونگ داشتن با تعجب بهش نگاه میکردن که یهو زدن زیر خنده
ات : یااااااا (داد) چرا میخندین؟ همین دیشب... همین دی... دی... دیشب یه مرد آشغال داشت بهم... دست میزد (با لکنت و بغض )
یهو گریه ی ات دراومد.
کم کم احساسات جونگکوک و تهیونگ از تعجب به عصبانیت تغییر پیدا کرد...
...
اسلاید دوم لباس ات برای مهمونی جونگکوک
۵.۹k
۱۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.