رمان(عشق)پارت۸۲
«همین لحظه خونه ی فرید». فرید:ببین چاتای کویوجو من صد برابر پولی رو که سرکان بهت میده رو میدم فقط خوب به حرفام گوش بده و کاری رو که میگم رو بدون هیچ اشکالی انجام بده فقط حواست باشه کسی نفهمه کار ماست🤬🤬🤬🤬🧐🤨. چاتای:چشم قربان هرچی شما بگید😓🤬😱. «یک روز بعد». عمر:من دیگه تورو نمیخوام سوسن از زندگیم برو بیرون😥😥😥😥😥😥😥😥😱😱. سوسن: یعنی چی.....😭😭😭😭ما.....ما داریم بچه دار میشیم یعنی چی چرا میخوای ولم کنی چطور دلت میاد دلت به حال من نمیسوزه دلت به حال این بچه بسوزه😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭😭. عمر:بچه رو سقط کن اینم بدون که من دیگه تورو نمیخوام😢😢😢😢😢😢😢😡😡😡. سوسن:از کی تا حالا تو انقدر بی رحم شدی نه...نهههه تو داری بهم دروغ میگی تو دیروز اینجوری نبودی بگو چی شده شاید بتونیم با هم حلش کنیم😭😭😭😭😭😭😭😭. عمر:دروغ نمیگم تا دیروز دوست داشتم اما امروز عاشق یه دختر دیگه ام باید طلاق بگیریم من دیگه تورو نمیخوام😓😓😓. سوسن:.............
۳.۹k
۰۵ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.