یک پارتی اعتراف (هیچ شخصیت اصلی وجود نداره
هرکی رو دوست داشتین تصور کنین)
میدونم بد شد یه دفه نوشتمممم
"دخترک غصه ما از جمعه ها متنفره
از اون روز
از اون جمعه
روزی که عشقش رو پیدا کرد
میخواست اون لحظه زمان وایسته و اون سال ها و سال ها به عشقش که 7 ساله توی قلبش شکوفه زده نگاه کنه
اما اون جمعه واسه ی دخترک اصلا خوب نبود
شاید خاص بود
اما خاصی از نوی تلخ بود
مثل شکلات تلخ
دختره کوچولو ی نازی که شبیه عشقش بود دست عشقش رو گرفته بود
با شنیدن حرفای دختربچه چشمای دخترک غصمون پر از اشک شد
دختر بچه:ابا ابا زود باشه دیهههه
%!د(MISSING)ارم میام دیگه
دختربچه:دیر میشه هاااا
%!و(MISSING)ایی مامانت که فرار نمیکنه
دختربچه:ولی دلخور میشه
%!ب(MISSING)اشه باشه دارم میام
ینی عشق دخترک غصمون عاشق یکی شده؟
دخترک دیگه هیچ امیدی نداشت
تا الان تنها امیدش عشقش بود که اونم دیگه رفتش
اون حتی اسم عشقشگ نمیدونست
اما بازم عاشقش بود...
دخترک با سرعت به بلند ترین ساختمون اونجا رفت و بالای سکوی اونجا وایستاد
مردم جمع شده بودن و به دختری نگاه میکردم که یه روزی شاد ترین دختر دنیا بود اما سر یه ثانیه امیدش از بین رفت و قلبش شکست، تیکه تیکه شد
دخترک دیگه از زندگی کردن متنفر بود
این دیگه آخرش بود
دخترک شروع به حرف زدن کرد...
'دوست داشتم و دارم
نمیتونم بگم خواهم داشت چون اینجا زندگیم به پایان میرسه
میدونم که نمیدونی عاشقتم
تو حتی اسمم نمیدونط
ولی الان بدون
من یونجین، ای یونجین کسیم که با تمام جونم دوست داشت
میدونم بد شد یه دفه نوشتمممم
"دخترک غصه ما از جمعه ها متنفره
از اون روز
از اون جمعه
روزی که عشقش رو پیدا کرد
میخواست اون لحظه زمان وایسته و اون سال ها و سال ها به عشقش که 7 ساله توی قلبش شکوفه زده نگاه کنه
اما اون جمعه واسه ی دخترک اصلا خوب نبود
شاید خاص بود
اما خاصی از نوی تلخ بود
مثل شکلات تلخ
دختره کوچولو ی نازی که شبیه عشقش بود دست عشقش رو گرفته بود
با شنیدن حرفای دختربچه چشمای دخترک غصمون پر از اشک شد
دختر بچه:ابا ابا زود باشه دیهههه
%!د(MISSING)ارم میام دیگه
دختربچه:دیر میشه هاااا
%!و(MISSING)ایی مامانت که فرار نمیکنه
دختربچه:ولی دلخور میشه
%!ب(MISSING)اشه باشه دارم میام
ینی عشق دخترک غصمون عاشق یکی شده؟
دخترک دیگه هیچ امیدی نداشت
تا الان تنها امیدش عشقش بود که اونم دیگه رفتش
اون حتی اسم عشقشگ نمیدونست
اما بازم عاشقش بود...
دخترک با سرعت به بلند ترین ساختمون اونجا رفت و بالای سکوی اونجا وایستاد
مردم جمع شده بودن و به دختری نگاه میکردم که یه روزی شاد ترین دختر دنیا بود اما سر یه ثانیه امیدش از بین رفت و قلبش شکست، تیکه تیکه شد
دخترک دیگه از زندگی کردن متنفر بود
این دیگه آخرش بود
دخترک شروع به حرف زدن کرد...
'دوست داشتم و دارم
نمیتونم بگم خواهم داشت چون اینجا زندگیم به پایان میرسه
میدونم که نمیدونی عاشقتم
تو حتی اسمم نمیدونط
ولی الان بدون
من یونجین، ای یونجین کسیم که با تمام جونم دوست داشت
۱۶.۷k
۱۰ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.