دنیای عجیب3
دخترا میدوئن دنبال جیسو.
ولی میبینن دود بیشتر از اونیه که یه نفر رو انتخاب کنن تا اون بره.
پس سه تاشون باهم میرن.
هرکدوم یه سمت رو میکردن تا اینکه
لیسا جیسو رو پیدا میکنه.
جیسو بیهوش افتاده روی زمین!
لیسا با ترس داد میزنه:بچه هاااا، جیسو رو پیدا کردمممم!
جنی و رزی به سختی لیسا و جیسو رو پیدا میکنن
با کمک هم دیگه جیسو رو میبرن بیرون.
وقتی میان بیرون میبینن سه تا پسر دیگه هم اومدن!
جین میگه:اینا دوستامن بهشون زنگ زدم که بیان کمک.
جنی میگه:ممنون.حالا میشه یکی زنگ بزنه بیمارستانننن؟؟
تهیونگ میگه:بله بله الان من زنگ میزنم.
امبولانس میاد و دخترا میرن توی ماشین پیش جیسو.
پسرا هم سوار ماشین خودشون میشن و میخواستن برن خونشون.
اونا ده دقیقه تو راه بودن.
جیمین و کوک عقب نشسته بودن و تهیونگ روی صندلی کمک راننده و جین هم رانندگی میکرد.
وقتی ماشین ایستاد اونا دیدن که جلوی بیمارستانن.از جین پرسیدن که چرا اومدی اینجا؟
جین گفت:نمیدونم.دست خودم نبود.
بعد میبینن که دخترا با جیسو که بیهوش بود از امبولانس اومدن بیرون.
جین دوباره میگه:حالا که تا اینجا اومدیم بهتره بریم ببینیم که حال خانوم جیسو خوبه یا نه.
اخه به خاطر من بود که اینجوری شد...
پسرا قبول میکنن و پیاده میشن و میرن
تو بیمارستان.
جیمین میگه:حالا از کجا پیداشون کنیم؟
کوک میگه:من از منشی میپرسم.
منشی اتاق جیسو رو بهشون نشون میده.
اونا از پشت در نگاه میکنن.
جیسو بهوش اومده و لیسا کنارش داره باهاش حرف میزنه.
میگه:جیسو،اخر این مهربونی تو کار دستمون داد!
دوتاشون میخندن.
کوک میگه:کاشکی وقتی منم حالم بد می شد یکی اینجوری حالمو خوب میکرد.
جنی از دری که توی اتاق بود میاد داخل با کلی خوراکی.
تهیونگ میگه:کاشکی وقتی حالم بد می شد یکی اینجوری واسم غذا و خوراکی می اورد.
5 دقیقه بعد رزی از همون دری که
جنی اومده بود میاد داخل و به جیسو میگه:
واست ویلچر رزور کردم اگه خواستی هوا بخوری راحت باشی.یه پرستار واست رزرو کردم که همش حواسش بهت
باشه تا حالت بد نشه.یکی از بوفه ها
رو هم رزرو کردم هر چی بخوای بخوری
راحت باشی.
جیمین میگه:کاشکی وقتی حالم بد
می شد یکی اینجوری هوامو داشت.
این وسط جین هم اعصابش بهم ریخته
چون تقصیر اون بود که اینجوری شد.
همون موقع یه مرد میاد توی اتاق
و به دخترا میگه:دوباره هم رو دیدیم.
دخترا خیلی تعجب کردن و زبونشون بند
اومده.پسرا از همدیگه میپرسن:یعنی
چی شده؟نکنه میخواد بهشون صدمه بزنه؟
نکنه این همونیه که لیسا رو دزدید؟
مرده دست میکنه توی جیبش و...
ادامه در پارت بعد😍
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
ولی میبینن دود بیشتر از اونیه که یه نفر رو انتخاب کنن تا اون بره.
پس سه تاشون باهم میرن.
هرکدوم یه سمت رو میکردن تا اینکه
لیسا جیسو رو پیدا میکنه.
جیسو بیهوش افتاده روی زمین!
لیسا با ترس داد میزنه:بچه هاااا، جیسو رو پیدا کردمممم!
جنی و رزی به سختی لیسا و جیسو رو پیدا میکنن
با کمک هم دیگه جیسو رو میبرن بیرون.
وقتی میان بیرون میبینن سه تا پسر دیگه هم اومدن!
جین میگه:اینا دوستامن بهشون زنگ زدم که بیان کمک.
جنی میگه:ممنون.حالا میشه یکی زنگ بزنه بیمارستانننن؟؟
تهیونگ میگه:بله بله الان من زنگ میزنم.
امبولانس میاد و دخترا میرن توی ماشین پیش جیسو.
پسرا هم سوار ماشین خودشون میشن و میخواستن برن خونشون.
اونا ده دقیقه تو راه بودن.
جیمین و کوک عقب نشسته بودن و تهیونگ روی صندلی کمک راننده و جین هم رانندگی میکرد.
وقتی ماشین ایستاد اونا دیدن که جلوی بیمارستانن.از جین پرسیدن که چرا اومدی اینجا؟
جین گفت:نمیدونم.دست خودم نبود.
بعد میبینن که دخترا با جیسو که بیهوش بود از امبولانس اومدن بیرون.
جین دوباره میگه:حالا که تا اینجا اومدیم بهتره بریم ببینیم که حال خانوم جیسو خوبه یا نه.
اخه به خاطر من بود که اینجوری شد...
پسرا قبول میکنن و پیاده میشن و میرن
تو بیمارستان.
جیمین میگه:حالا از کجا پیداشون کنیم؟
کوک میگه:من از منشی میپرسم.
منشی اتاق جیسو رو بهشون نشون میده.
اونا از پشت در نگاه میکنن.
جیسو بهوش اومده و لیسا کنارش داره باهاش حرف میزنه.
میگه:جیسو،اخر این مهربونی تو کار دستمون داد!
دوتاشون میخندن.
کوک میگه:کاشکی وقتی منم حالم بد می شد یکی اینجوری حالمو خوب میکرد.
جنی از دری که توی اتاق بود میاد داخل با کلی خوراکی.
تهیونگ میگه:کاشکی وقتی حالم بد می شد یکی اینجوری واسم غذا و خوراکی می اورد.
5 دقیقه بعد رزی از همون دری که
جنی اومده بود میاد داخل و به جیسو میگه:
واست ویلچر رزور کردم اگه خواستی هوا بخوری راحت باشی.یه پرستار واست رزرو کردم که همش حواسش بهت
باشه تا حالت بد نشه.یکی از بوفه ها
رو هم رزرو کردم هر چی بخوای بخوری
راحت باشی.
جیمین میگه:کاشکی وقتی حالم بد
می شد یکی اینجوری هوامو داشت.
این وسط جین هم اعصابش بهم ریخته
چون تقصیر اون بود که اینجوری شد.
همون موقع یه مرد میاد توی اتاق
و به دخترا میگه:دوباره هم رو دیدیم.
دخترا خیلی تعجب کردن و زبونشون بند
اومده.پسرا از همدیگه میپرسن:یعنی
چی شده؟نکنه میخواد بهشون صدمه بزنه؟
نکنه این همونیه که لیسا رو دزدید؟
مرده دست میکنه توی جیبش و...
ادامه در پارت بعد😍
#لایک_فالو_کامنت_یادتون_نره #پست_جدید #پستای_قبلم_ببین_خوشت_اومد_فالو_کن
۲۷.۷k
۱۴ اسفند ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.