تو" منکه حرف نزدم. اصلا دیگه یه قدم جلوترم نمیام. موندم ت
تو" منکه حرف نزدم. اصلا دیگه یه قدم جلوترم نمیام. موندم تا همینجاشو چرا باهات اومدم"
خواستی راه رو برگردی که محکم دستتو گرفت. نمیتونستی تکون بخوری. چقدر زور داشت لعنتی.
بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه هم میتونستی بفهمی که اگه یه قدم دیگه برداری دستتو میشکونه. پس با یه لبخند احمقانه برگشتی سمتش.
تو" هاه، داشتم شوخی میکردم. گفتی راه از کدوم طرفه؟"
با نگاه تاسف باری براندازت کرد و فقط تو رو دنبال خودش کشید.
قطعا اگه تو هم بودی دوست نداشتی گروگانتو آزاد بزاری تا اگه یه وقت دویید تا فرار کنه زحمت دنبال کردنشو به خودت بدی.
بلاخره جلوی یه جایی که به نظر متروک میومد، ایستاد. درو هل داد و اول تو رو به داخل هل داد و بعد خودش وارد شد.
بوی دود سیگار و الکل دماغتو پر کرد و بهت حس نفس تنگی داد. پس بسرعت دستتو سمت جیبت بردی و اسپریت رو در آوردی و ازش استفاده کردی.
سمت ریندو برگشتی و بهش گفتی" یشگیری بهتر از درمانه" و چشمکی زدی.
انگار این پسره از سنگ ساخته شده بود.
مکانی که توش بودید، یه جایی شبیه یه کلاب کاملا غیر قانونی یود. پسرایی که لباس فرم و یک شکل پوشیده بودن یا با دخترای داخل کلاب لاس میزدن و یا الکل میخوردن و سیگار میکشیدن.
آب دهنت رو قورت دادی و به اطرافت نگاه کردی. هر چی که بود بنظر خوب نمیومد. فقط امیدوار بودی آخرش به اون پسر موسفیده ختم نشه.
گفتن آرزوت تو دلت با دیدن مو سفیده نصفه نیمه موند. اینو باید پای بد شانسیت گذاشت.
لبخند استرسی ای زدی و آدمای ترسناک دور و برت رو آنالیز کردی. شاید تنها چیزی که به دست خانوادت میرسید لباسای خونیت بود. میتونستی قسم بخوری اینا اگه وقت میکردن با قمه بدنتو به تیکه های مساوی تقسیم میکردن.
پسر مو سفید از جاش بلند شد و سمتت قدم برداشت.
" خوب ا/ت، میبینم که سرنوشت دوباره ما رو در مقابل هم قرار داد"
تو" در حقیقت این زور تو و زیر دستات بود که باعث شد ما دوباره در مقابل هم قرار بگیریم، ایزانا"
با گفتن اسمش باعث شدی اون هایتانی ها متعجب و شکه بشن.
تنها کسی که متعجب نشد کاکوچو بود. در حقیقت تنها کسی که از رابطه شما خبر داشت کاکوچو بود.
حدود یک سال پیش تو و ایزانا با هم رابطه داشتید، اما هم اون دوست پسر تاکسیکی بود و بدرد روابط عاطفی نمیخورد و هم تو دوست دختر سمی و پر حرفی برای ایزانا بودی. در نتیجه مثل همه روابط قبلیت تو این رابطه رو هم تموم کرده بودی. اما تموم کردن این یکی به اندازه قبلنا آسون نبود. علاوه بر اینکه ایزانا دوست پسر تاکسیکی بود، خطرناک و غیر قابل پیش بینی هم بود. امکان داشت همون موقع بزنه بکشتت؛ اما در کمال تعجبت اون فقط یه لبخند خونسرد زد
خواستی راه رو برگردی که محکم دستتو گرفت. نمیتونستی تکون بخوری. چقدر زور داشت لعنتی.
بدون اینکه کلمه ای حرف بزنه هم میتونستی بفهمی که اگه یه قدم دیگه برداری دستتو میشکونه. پس با یه لبخند احمقانه برگشتی سمتش.
تو" هاه، داشتم شوخی میکردم. گفتی راه از کدوم طرفه؟"
با نگاه تاسف باری براندازت کرد و فقط تو رو دنبال خودش کشید.
قطعا اگه تو هم بودی دوست نداشتی گروگانتو آزاد بزاری تا اگه یه وقت دویید تا فرار کنه زحمت دنبال کردنشو به خودت بدی.
بلاخره جلوی یه جایی که به نظر متروک میومد، ایستاد. درو هل داد و اول تو رو به داخل هل داد و بعد خودش وارد شد.
بوی دود سیگار و الکل دماغتو پر کرد و بهت حس نفس تنگی داد. پس بسرعت دستتو سمت جیبت بردی و اسپریت رو در آوردی و ازش استفاده کردی.
سمت ریندو برگشتی و بهش گفتی" یشگیری بهتر از درمانه" و چشمکی زدی.
انگار این پسره از سنگ ساخته شده بود.
مکانی که توش بودید، یه جایی شبیه یه کلاب کاملا غیر قانونی یود. پسرایی که لباس فرم و یک شکل پوشیده بودن یا با دخترای داخل کلاب لاس میزدن و یا الکل میخوردن و سیگار میکشیدن.
آب دهنت رو قورت دادی و به اطرافت نگاه کردی. هر چی که بود بنظر خوب نمیومد. فقط امیدوار بودی آخرش به اون پسر موسفیده ختم نشه.
گفتن آرزوت تو دلت با دیدن مو سفیده نصفه نیمه موند. اینو باید پای بد شانسیت گذاشت.
لبخند استرسی ای زدی و آدمای ترسناک دور و برت رو آنالیز کردی. شاید تنها چیزی که به دست خانوادت میرسید لباسای خونیت بود. میتونستی قسم بخوری اینا اگه وقت میکردن با قمه بدنتو به تیکه های مساوی تقسیم میکردن.
پسر مو سفید از جاش بلند شد و سمتت قدم برداشت.
" خوب ا/ت، میبینم که سرنوشت دوباره ما رو در مقابل هم قرار داد"
تو" در حقیقت این زور تو و زیر دستات بود که باعث شد ما دوباره در مقابل هم قرار بگیریم، ایزانا"
با گفتن اسمش باعث شدی اون هایتانی ها متعجب و شکه بشن.
تنها کسی که متعجب نشد کاکوچو بود. در حقیقت تنها کسی که از رابطه شما خبر داشت کاکوچو بود.
حدود یک سال پیش تو و ایزانا با هم رابطه داشتید، اما هم اون دوست پسر تاکسیکی بود و بدرد روابط عاطفی نمیخورد و هم تو دوست دختر سمی و پر حرفی برای ایزانا بودی. در نتیجه مثل همه روابط قبلیت تو این رابطه رو هم تموم کرده بودی. اما تموم کردن این یکی به اندازه قبلنا آسون نبود. علاوه بر اینکه ایزانا دوست پسر تاکسیکی بود، خطرناک و غیر قابل پیش بینی هم بود. امکان داشت همون موقع بزنه بکشتت؛ اما در کمال تعجبت اون فقط یه لبخند خونسرد زد
۱.۸k
۲۰ فروردین ۱۴۰۳