part ②②👩🦯🦭
بورام « دکمه برقراری تماس رو لمس کردم و بعد تماس رو گذاشتم روی بلند گو
_آه ببخشید نصفه شبی مزاحم شدم لیدی.... اما بهتره قبل از اینکه پاتو توی جهنمی بزاری که راه نجاتی نداره بهت اخطار بدم
بورام « درباره؟
_ربکا! دست از کنجکاوی و فضولی راجب این آدم بردار... واگرنه جهنم رو به چشمات میبینی
_صدای بوق ممتد نشون میداد فرد ناشناس تماس رو قطع کرده... همشون شکه به گوشی بورام خیره شده بودن....
یونگی « یه سوال میپرسم عین آدم جواب بده
بورام « چ.. چی؟
یونگی « تو... تو تحقیقات رو شروع کردی نه؟ این تماس نشون میده یه چیزی هم راجب ربکا میدونی که تهدیدت کردن
وئول « بورام تو کی این کار رو کردیی؟؟ با کمک کی؟؟؟
بورام « نمیشه فردا صحبت کنیم؟
جیهوپ « نه! همین الان حرف بزن وای به حالت یه کلمه دروغ بگی
بورام « به کمک جلیسا! یه هفته قبل از این اتفاقات....
کوک « جیهوپ و یونگی در حدی عصبانی بودن که اگه جلوی خودشون رو نگرفته بودن بورام رو تیکه تیکه میکردن.... پیش دستی کردم و گفتم « بچه ها... الان همگی خسته اید... بورام هم حالش خوب نیست... بهتره
جیهوپ « کوک ساکت باش *عصبی
بورام « جیهوپ خیلی مهربون بود ! اما وقتی عصبانی میشد اونقدر ترسناک میشد که فقط باید از دستش فرار میکردی... تصور اینکه به جیهوپ یونگی هم اضافه شده و الان جفتشون به خونم تشنه ان لرز به بدنم مینداخت.... آروم نشستم روی تخت و از استرس نفس هام به شماره اوفتاده بود....
وئول « هوسوکا ... شوگا.... محظ رضای خدا آروم باشید... بورام ناراحتی قلبی داره هاا...
جیهوپ « نفسم رو عصبی بیرون فرستادم و به بورام که گوشه ای جمع شده بود و میلزید خیره شدم.... وئول راست میگفت.... دعوا اونم الان اصلا به صلاح نبود ... اما آرامش یونگی منو میترسوند... یونگی فردا باهاش صحبت میکنی! میشه آروم باشی؟
یونگی « بلند شدم و رفتم طرف بورام که بقیه هم بلند شدن و بورام از ترس عقب رفت....
بورام « ی...
یونگی « هیسسس... کاریت ندارم فقط اون مدارک کوفتی رو بده من! اوکی؟
جیهوپ « لجباری نکن مدارک رو بده
بورام « با دستای لرزونم پوشه مربوط به مدارک رو به یونگی نشون دادم و اونم گوشیم رو گرفت...
یونگی « گوشیت پیش من میمونه تا تکلیف این مدارک روشن بشه....
بورام « ب... باشه...
یونگی « خیلی خب الان آروم باش کاریت نداریم
جیهوپ « یه لیوان آب برداشتم و مقابل بورام روی زانو هام نشستم و لیوان رو گرفتم جلوش... بخور اینو!
بورام « لیوان آب رو گرفتم و یه سر خوردم.... قهر جیهوپ مرگ من بود.... جیهوپ *مظلومانه
جیهوپ « چیه؟
بورام « قهر نکن... ل.. لطفا
جیهوپ « با دیدن لرزش و لحن مظلومش قلبم آب میشد اما قهر الان لازم بود.... چیزی نگفتم و بلند شدم چراغ ها رو خاموش کردم ... بخوابید
_آه ببخشید نصفه شبی مزاحم شدم لیدی.... اما بهتره قبل از اینکه پاتو توی جهنمی بزاری که راه نجاتی نداره بهت اخطار بدم
بورام « درباره؟
_ربکا! دست از کنجکاوی و فضولی راجب این آدم بردار... واگرنه جهنم رو به چشمات میبینی
_صدای بوق ممتد نشون میداد فرد ناشناس تماس رو قطع کرده... همشون شکه به گوشی بورام خیره شده بودن....
یونگی « یه سوال میپرسم عین آدم جواب بده
بورام « چ.. چی؟
یونگی « تو... تو تحقیقات رو شروع کردی نه؟ این تماس نشون میده یه چیزی هم راجب ربکا میدونی که تهدیدت کردن
وئول « بورام تو کی این کار رو کردیی؟؟ با کمک کی؟؟؟
بورام « نمیشه فردا صحبت کنیم؟
جیهوپ « نه! همین الان حرف بزن وای به حالت یه کلمه دروغ بگی
بورام « به کمک جلیسا! یه هفته قبل از این اتفاقات....
کوک « جیهوپ و یونگی در حدی عصبانی بودن که اگه جلوی خودشون رو نگرفته بودن بورام رو تیکه تیکه میکردن.... پیش دستی کردم و گفتم « بچه ها... الان همگی خسته اید... بورام هم حالش خوب نیست... بهتره
جیهوپ « کوک ساکت باش *عصبی
بورام « جیهوپ خیلی مهربون بود ! اما وقتی عصبانی میشد اونقدر ترسناک میشد که فقط باید از دستش فرار میکردی... تصور اینکه به جیهوپ یونگی هم اضافه شده و الان جفتشون به خونم تشنه ان لرز به بدنم مینداخت.... آروم نشستم روی تخت و از استرس نفس هام به شماره اوفتاده بود....
وئول « هوسوکا ... شوگا.... محظ رضای خدا آروم باشید... بورام ناراحتی قلبی داره هاا...
جیهوپ « نفسم رو عصبی بیرون فرستادم و به بورام که گوشه ای جمع شده بود و میلزید خیره شدم.... وئول راست میگفت.... دعوا اونم الان اصلا به صلاح نبود ... اما آرامش یونگی منو میترسوند... یونگی فردا باهاش صحبت میکنی! میشه آروم باشی؟
یونگی « بلند شدم و رفتم طرف بورام که بقیه هم بلند شدن و بورام از ترس عقب رفت....
بورام « ی...
یونگی « هیسسس... کاریت ندارم فقط اون مدارک کوفتی رو بده من! اوکی؟
جیهوپ « لجباری نکن مدارک رو بده
بورام « با دستای لرزونم پوشه مربوط به مدارک رو به یونگی نشون دادم و اونم گوشیم رو گرفت...
یونگی « گوشیت پیش من میمونه تا تکلیف این مدارک روشن بشه....
بورام « ب... باشه...
یونگی « خیلی خب الان آروم باش کاریت نداریم
جیهوپ « یه لیوان آب برداشتم و مقابل بورام روی زانو هام نشستم و لیوان رو گرفتم جلوش... بخور اینو!
بورام « لیوان آب رو گرفتم و یه سر خوردم.... قهر جیهوپ مرگ من بود.... جیهوپ *مظلومانه
جیهوپ « چیه؟
بورام « قهر نکن... ل.. لطفا
جیهوپ « با دیدن لرزش و لحن مظلومش قلبم آب میشد اما قهر الان لازم بود.... چیزی نگفتم و بلند شدم چراغ ها رو خاموش کردم ... بخوابید
۲۵۳.۷k
۱۱ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۴۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.