عشق ابدی پارت ۲۲
عشق ابدی پارت ۲۲
ویو یونگی
رفتیم پایین که بابا ، عمو ، مامان و زن عمو رو دیدم . بهشون سلام کردیم و نشستیم پشت میز
تمام مدت حواسم بود که بابا و بقیه یه جوری نگاه میکنن؛ آه آخه من چیکار کنم ؟ خودتون گفتین که مارک کنم . منم کردم .... حالا یه جوری نگا میکنن انگار جرمه/:
آیششششش . بابام و عمو چند جا ریز ریز خندیدن اما توجهی نکردم
نمیتونستم ادامه بدم ؛ اگر بیشتر میموندم هم به غرورم برمیخورد و هم از خجالت نگاه هاشون آب میشدم . سریع پاشدم و گفتم
+دستتون درد نکنه ، خیلی خوب بود ؛ من میرم بالا .
&وا پسرم چیزی نخوردی که...
+خیلی ممنون سیرم.
به احترام شون سرم رو خم کردم و رفتم سمت طبقه بالا . داخل شدم و نشستم رو تخت
* ویو توی ذهن یونگی *
جیمینا؟ غذاتو خوردی؟ میتونی بیای بالا؟ کارت دارم!
پایان توی ذهن یونگی ( /: )
چند دقیقه منتظر موندم ؛ از قصد اینارو گفتم
که جیمین بیاد . میدونستم میشنوه
بعد چند مین دیگه اومد داخل
+چیکار داری جیمینا؟
-آمم....خبببب....ص...ص...صدام کردی؟!
+من!!؟ نه ! کی؟!
-یا یونگیا میدونم صدام کردی و از قصد بوده ، خب ببخشید دوباره یادم رفت جلو خودم رو بگیرم صدات رو نشنوم. ( ・ั﹏・ั)
+آها ! همینو بگو ! همینو میخواستم بگی ؛ جیمینا من خیلی چیزا تو ذهنم میگم و اگر تو هم بشنوی وا وِیلا .
-ببخشید دیگه! کارتو بگو
+بعد اومدن من چیزی نگفتن؟(سوالی کیوت)
-....(پوکر نگاهش میکنه)
+یااااا جیمینا با توئم
- یونگیا ...(کش دار)
+خب کنجاوم دیگه ، سر میز خیلی بد نگا میکردن و میخندیدن. میخوام بدونم بعد اومدن من هم دوباره همینکارا رو میکردن؟!
-نوچ
+کاری نکردن پس.. خوبه
-چرا اتفاقا کردن ؛ بدتر از اون موقع هم کردن
+چِ چه؟ چی!!!! چرا نمیگی خببببب
-چون نپرسیدی
+پس الان چی بهت گفتم :/
-گفتی همون کارا رو تکرار کردن ، جواب منم نه بود ؛ نگفتی بدترش که!!
+(پوکر نگاه میکنه) |:
+خب حالا....
پارت اول جایزه تون 😂🤫
ویو یونگی
رفتیم پایین که بابا ، عمو ، مامان و زن عمو رو دیدم . بهشون سلام کردیم و نشستیم پشت میز
تمام مدت حواسم بود که بابا و بقیه یه جوری نگاه میکنن؛ آه آخه من چیکار کنم ؟ خودتون گفتین که مارک کنم . منم کردم .... حالا یه جوری نگا میکنن انگار جرمه/:
آیششششش . بابام و عمو چند جا ریز ریز خندیدن اما توجهی نکردم
نمیتونستم ادامه بدم ؛ اگر بیشتر میموندم هم به غرورم برمیخورد و هم از خجالت نگاه هاشون آب میشدم . سریع پاشدم و گفتم
+دستتون درد نکنه ، خیلی خوب بود ؛ من میرم بالا .
&وا پسرم چیزی نخوردی که...
+خیلی ممنون سیرم.
به احترام شون سرم رو خم کردم و رفتم سمت طبقه بالا . داخل شدم و نشستم رو تخت
* ویو توی ذهن یونگی *
جیمینا؟ غذاتو خوردی؟ میتونی بیای بالا؟ کارت دارم!
پایان توی ذهن یونگی ( /: )
چند دقیقه منتظر موندم ؛ از قصد اینارو گفتم
که جیمین بیاد . میدونستم میشنوه
بعد چند مین دیگه اومد داخل
+چیکار داری جیمینا؟
-آمم....خبببب....ص...ص...صدام کردی؟!
+من!!؟ نه ! کی؟!
-یا یونگیا میدونم صدام کردی و از قصد بوده ، خب ببخشید دوباره یادم رفت جلو خودم رو بگیرم صدات رو نشنوم. ( ・ั﹏・ั)
+آها ! همینو بگو ! همینو میخواستم بگی ؛ جیمینا من خیلی چیزا تو ذهنم میگم و اگر تو هم بشنوی وا وِیلا .
-ببخشید دیگه! کارتو بگو
+بعد اومدن من چیزی نگفتن؟(سوالی کیوت)
-....(پوکر نگاهش میکنه)
+یااااا جیمینا با توئم
- یونگیا ...(کش دار)
+خب کنجاوم دیگه ، سر میز خیلی بد نگا میکردن و میخندیدن. میخوام بدونم بعد اومدن من هم دوباره همینکارا رو میکردن؟!
-نوچ
+کاری نکردن پس.. خوبه
-چرا اتفاقا کردن ؛ بدتر از اون موقع هم کردن
+چِ چه؟ چی!!!! چرا نمیگی خببببب
-چون نپرسیدی
+پس الان چی بهت گفتم :/
-گفتی همون کارا رو تکرار کردن ، جواب منم نه بود ؛ نگفتی بدترش که!!
+(پوکر نگاه میکنه) |:
+خب حالا....
پارت اول جایزه تون 😂🤫
۱.۵k
۲۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.