Part,6
«ا.ت»
اعلام کردن :ببر سیاه و یوزپلنگ سیاه بازی میکنن)
نشسته بود سر میز که یه مرده که فکر کنم ببر سیاه بود اومد نشست و گفت:
ببر سیاه:به به!خیلی مشتاق دیدار بودم یوز پلنگ سیاه
ا.ت:ولی من نه(هه ضایع شد)خب بازی رو شروع کنیم(سرد)
ببر سیاه:با کمال میل بانو
ا.ت:فقط سر چی شرط میبندی(سرد)
ببر سیاه:اگر من بردم ۳ تا بار اسلحه ت رو میدی
ا.ت:اگر هم من بردم ۵ بار اسلحه ت رو میدی(سرد)
ببر سیاه:قبول
شروع کردیم به بازی کردن دست اول رو اون برد...دست دوم و سوم رو من بردم..
ا.ت:خب من بردم فردا برا تحویل اسلحه دستیاران رو میفرستم(سرد)
ببر سیاه:باشه..فقط یه درخواست ازت بکنم
ا.ت:چی؟؟
ببر سیاه:باهم شریک سیم
ا.ت:ام..در موردش فکر میکنم فردا بهت میگم
ببر سیاه:خوشحال شدم
ا.ت:همچنین..خدافظ(پوزخند)
ببر سیاه:خدافظ بانو
از بار اومدم بیرون و با جیمین راه افتادیم به سمت عمارت..
بعد از ۲۰ مین رسیدیم..
لباسم رو با یه لباس راحتی عوض کردم و آرایشم هم پاک کردم..
میلی به شام نداشتم پس خوابیدم...
ممنون میشم لایک و کامنت بزارید فرشته😊
اعلام کردن :ببر سیاه و یوزپلنگ سیاه بازی میکنن)
نشسته بود سر میز که یه مرده که فکر کنم ببر سیاه بود اومد نشست و گفت:
ببر سیاه:به به!خیلی مشتاق دیدار بودم یوز پلنگ سیاه
ا.ت:ولی من نه(هه ضایع شد)خب بازی رو شروع کنیم(سرد)
ببر سیاه:با کمال میل بانو
ا.ت:فقط سر چی شرط میبندی(سرد)
ببر سیاه:اگر من بردم ۳ تا بار اسلحه ت رو میدی
ا.ت:اگر هم من بردم ۵ بار اسلحه ت رو میدی(سرد)
ببر سیاه:قبول
شروع کردیم به بازی کردن دست اول رو اون برد...دست دوم و سوم رو من بردم..
ا.ت:خب من بردم فردا برا تحویل اسلحه دستیاران رو میفرستم(سرد)
ببر سیاه:باشه..فقط یه درخواست ازت بکنم
ا.ت:چی؟؟
ببر سیاه:باهم شریک سیم
ا.ت:ام..در موردش فکر میکنم فردا بهت میگم
ببر سیاه:خوشحال شدم
ا.ت:همچنین..خدافظ(پوزخند)
ببر سیاه:خدافظ بانو
از بار اومدم بیرون و با جیمین راه افتادیم به سمت عمارت..
بعد از ۲۰ مین رسیدیم..
لباسم رو با یه لباس راحتی عوض کردم و آرایشم هم پاک کردم..
میلی به شام نداشتم پس خوابیدم...
ممنون میشم لایک و کامنت بزارید فرشته😊
۷۳۶
۰۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.