سناریو درخواستی( پارت ۱)
سناریو درخواستی( پارت ۱)
مکان فعلی خونه
از زبون ا/ت: امروز باکوگو زود تر از همیشه اومد خونه. خودش میگفت که امروز روز خلوتی بود و اگه خبری بشه بهش میگن... ولی جدا از اون من خیلی گشنم بود...
باکوگو بعد از عوض کردن لباسش و زدن یه ابی به دست و صورتش پیش بند اشپزیش رو میپوشه و شروع میکنه به اشپزی.(خودم میخواستم براش اشپزی کنم ولی معمولا ازم ایراد میگیره و بعدشم امروز قرار بود خودش اشپزی کنه به هر حال تقصیر خودشه) وقتایی که باکوگو خودش اشپزی میکنه یا کاری نمیکنم یا به عنوای دستیار بهش کمک می کنم البته اگه بزاره. خب بگذریم...
نگاه کردنش موقع اشپزی خیلی کیف میده کار باچاقوش فوقالعادَست جوری که با مهارت اشپزی میکنه و اون حالتش رو خیلی دوست دارم ولی خب اگه یه روز نزنه تو ذوقم شک میکنم خود واقعیش باشه.
باکوگو: متوجه نگاهت میشه و مثلا وانمود میکنه حواسش به اشپزیه بعد بهت میگه: ا/ت بیا اینارو بزار تو یخچال!...
ا/ت: باشه(همیشه ی خدا کارای سختو بهم نمیده میگه هنوز برات زوده خانوم کوچولو فعلا باید نگام کنی. بهش میگم: اتفاقا اشپزیم فوقالعادست فقط طول میکشه تا بهت ثابت شه. خلاصه که بحثمون ادامه پیدا میکنه تا وقتی که دیگه چاره ای برام نمیزاره)
ا/ت:(صدای قار و قور شکمش) 🫥
باکوگو 😳😤با شنیدن صدای شکمم عصبانی میشه سعی میکنه خیلی تند تر کار کنه و بعد میگه: میتونی پودینگ توی یخچالو بخوری
پودینگ رو بر میدارم و شروع میکنم به خوردن تموم که میشه می خوام ظرف رو بزارم تو ظرف شویی که پام به میز گیر میکنه و چون دنپایی تنم بود خیلی بد تعادلم رو از دست میدم و میفتم ولی...
مکان فعلی خونه
از زبون ا/ت: امروز باکوگو زود تر از همیشه اومد خونه. خودش میگفت که امروز روز خلوتی بود و اگه خبری بشه بهش میگن... ولی جدا از اون من خیلی گشنم بود...
باکوگو بعد از عوض کردن لباسش و زدن یه ابی به دست و صورتش پیش بند اشپزیش رو میپوشه و شروع میکنه به اشپزی.(خودم میخواستم براش اشپزی کنم ولی معمولا ازم ایراد میگیره و بعدشم امروز قرار بود خودش اشپزی کنه به هر حال تقصیر خودشه) وقتایی که باکوگو خودش اشپزی میکنه یا کاری نمیکنم یا به عنوای دستیار بهش کمک می کنم البته اگه بزاره. خب بگذریم...
نگاه کردنش موقع اشپزی خیلی کیف میده کار باچاقوش فوقالعادَست جوری که با مهارت اشپزی میکنه و اون حالتش رو خیلی دوست دارم ولی خب اگه یه روز نزنه تو ذوقم شک میکنم خود واقعیش باشه.
باکوگو: متوجه نگاهت میشه و مثلا وانمود میکنه حواسش به اشپزیه بعد بهت میگه: ا/ت بیا اینارو بزار تو یخچال!...
ا/ت: باشه(همیشه ی خدا کارای سختو بهم نمیده میگه هنوز برات زوده خانوم کوچولو فعلا باید نگام کنی. بهش میگم: اتفاقا اشپزیم فوقالعادست فقط طول میکشه تا بهت ثابت شه. خلاصه که بحثمون ادامه پیدا میکنه تا وقتی که دیگه چاره ای برام نمیزاره)
ا/ت:(صدای قار و قور شکمش) 🫥
باکوگو 😳😤با شنیدن صدای شکمم عصبانی میشه سعی میکنه خیلی تند تر کار کنه و بعد میگه: میتونی پودینگ توی یخچالو بخوری
پودینگ رو بر میدارم و شروع میکنم به خوردن تموم که میشه می خوام ظرف رو بزارم تو ظرف شویی که پام به میز گیر میکنه و چون دنپایی تنم بود خیلی بد تعادلم رو از دست میدم و میفتم ولی...
۱.۹k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.