فیک جونگ کوک ( سیاه سفید)P9
سویون
_چی از جونش میخوای
پوزخندی زد و با یه جمله خیلی کوتاه گفت : به تو چه ؟ ها ؟ به تو مربوط میشه ؟
دستمو گذاشتم روی سینش و هولش دادم عقبو گفتم : هی حواست باشه چی میگی
صدای ملتمس چول سو که گفت : سویون تو..تو دخالت نکن.. آسیب میبینی
جونگ کوک با سرگرمی به چول سو نگاه کرد و گفت : شنیدی چی گفت..آسیب میبینی
_چه جالب ! آسیب ! شوخی ؟!
خم شدمو به چول سو کمک کردم بلند بشه
کمکش کردم سره پا وایسته
صاف تو چشمای جونگ کوک زل زدم و گفتم : هر غلطی میکنی بکن
دوباره همون لبخنده مسخرش رو تحویلم داد
ازش دور شدیم و چول سو رو بردم سمت صندلی های داخل حیاط تا بشینه
_تو الان باید سره کلاست باشی
دستمال پارچه ای که تو کیفم بود رو درآوردم و با بطری آب یکم نم دارش کردم
با لبخند در جواب حرفش گفتم : مثل اینکه تو مهم تر از کلاسم بودی
دستمال نم دار رو روی صورتش کشیدم که متقابلاً لبخندی زد و گفت : یه جون بهت بدهکارم
با خنده گفتم : بدهیت رو زمانی باید صاف کنی که من گیره اون هیولا ها افتادم
لبخندش محو شد
_تو رو توی دردسر انداختم
_چه دردسری همه چیز حل میشه نگران نباش
جونگ کوک
_اینطوری که معلومه این دختر زیادی داره پیشروی میکنه
لبخندی با فکر کردن به اون دختر روی لبام اومد« هی حواست باشه چی میگی»حرفش تو ذهنم تکرار شد
_جونگ کوک با تو ام
_خفه..دارم فکر میکنم
_باشه بابا من ساکت میشم
_خودم ترتیبش رو میدم..هنوز یکم باهاش سرگرم بشیم بد نیست
_چی از جونش میخوای
پوزخندی زد و با یه جمله خیلی کوتاه گفت : به تو چه ؟ ها ؟ به تو مربوط میشه ؟
دستمو گذاشتم روی سینش و هولش دادم عقبو گفتم : هی حواست باشه چی میگی
صدای ملتمس چول سو که گفت : سویون تو..تو دخالت نکن.. آسیب میبینی
جونگ کوک با سرگرمی به چول سو نگاه کرد و گفت : شنیدی چی گفت..آسیب میبینی
_چه جالب ! آسیب ! شوخی ؟!
خم شدمو به چول سو کمک کردم بلند بشه
کمکش کردم سره پا وایسته
صاف تو چشمای جونگ کوک زل زدم و گفتم : هر غلطی میکنی بکن
دوباره همون لبخنده مسخرش رو تحویلم داد
ازش دور شدیم و چول سو رو بردم سمت صندلی های داخل حیاط تا بشینه
_تو الان باید سره کلاست باشی
دستمال پارچه ای که تو کیفم بود رو درآوردم و با بطری آب یکم نم دارش کردم
با لبخند در جواب حرفش گفتم : مثل اینکه تو مهم تر از کلاسم بودی
دستمال نم دار رو روی صورتش کشیدم که متقابلاً لبخندی زد و گفت : یه جون بهت بدهکارم
با خنده گفتم : بدهیت رو زمانی باید صاف کنی که من گیره اون هیولا ها افتادم
لبخندش محو شد
_تو رو توی دردسر انداختم
_چه دردسری همه چیز حل میشه نگران نباش
جونگ کوک
_اینطوری که معلومه این دختر زیادی داره پیشروی میکنه
لبخندی با فکر کردن به اون دختر روی لبام اومد« هی حواست باشه چی میگی»حرفش تو ذهنم تکرار شد
_جونگ کوک با تو ام
_خفه..دارم فکر میکنم
_باشه بابا من ساکت میشم
_خودم ترتیبش رو میدم..هنوز یکم باهاش سرگرم بشیم بد نیست
۱۰.۶k
۰۶ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.