𝓼𝓪𝓵𝓪𝓷𝓰-𝓰𝔀𝓪 𝓫𝓸𝓰𝓼𝓾.......part ¹♣️🧸
𝓼𝓪𝓵𝓪𝓷𝓰-𝓰𝔀𝓪 𝓫𝓸𝓰𝓼𝓾.......part ¹♣️🧸
سلام اسم من ات هست...پارک ات..
من سه ساله که با جونگ کوک ازدواج کردم و یه پسر ۲ ساله به اسم آدلی داریم........
من ۲ سال پیش پدر و مادرم رو تو یه تصادف از دست دادم........... کوک هم یه خواهر دانشجو داره که اونم پیش ما تو کلبه ای که با کوک درست کردن زندگی میکنه.......
من کوک زندگی خیلی شادی رو کنار هم داشتیم تا اینکه یه روز وقتی تو آشپزخونه بودم در باز ضرب باز شد.....
ات: کوک چته چرا اونجوری در و باز میکنه....بچه بیدار میشه.........
که میو هم پیش آدلی بود اومد بیرون...
میو: چتونه بچه رو بیدار کردین..........
کوک: ات.......همین الان گورتو گم کن ار خونه ی من برو بیرونننن(با داد)
ات:چ..چی؟؟؟....یعنی چی برم
کوک: تو اون بابای آشغالت با من چیکار کردین..........
ات: کوک درست حرف بزن......اون دیگه مرده ...پشت سر مرده چرا اونجوری حرف میزنی.......مثل آدم حرف بزن ببینم چته....
کوک: بابای من به بابات اعتماد داشت.....اونا دوست بودن.....ولی بابای تو ....بابای عوضی تو بود که بابای منو و لو داد و اونو از باند انداختن بیرون..........بالای بیچاره ی من چیکار کرده بود......هاااااااا( با گریه و داد)
ات: چی داری میگی.........بابای من این کارو نکرده..........(باگریه)
کوک: خفه شو .....نمیخوام صداتو بشنوم ......تو هم بچه ی همون آدمی ......نمیخوام تو خونه ی من باشی
آدلی: مامانیییی( گریه کنان از تو اتاق اومد بیرون)
کوک: میو ادلی رو ببر تو اتاق.......
ات همین الان برو وسایلتو جمع کن و از خونه من گمشو بیرون...........
ات:کوک چیمیگی؟.؟(گریه)
کوک: برو بیرون.....فقط برو بیرون.....دیگه نمیخوام تورو دور و بر خونه و بچم ببینمت
ات: چی داری میگی.......اون بچه ی منم هست....اون فقط دوسالشه........چرا داری با من این کارو میکنی..........
کوک: دیگه این بچه مادری نداره......برو بیرونننن
با گریه رفتم تو اتاقمو لباسام و گذاشتم تو چمدون و داشتم میرفتم که با صدای آدلی سر جام وایستادم.......
آدلی: مامان نلو هق هق ......من تنا مومونم.....
من میخوام با تو بیام.......من میتلسم.........
رو زانو هم نشستم و بغلش کردم..........
ات: نمیشه عزیزم....هق هق .......بابات نمیزاره دیگه من پیش تو بمو......هق تو باید پیش بابا و عمه بمونی.......
آدلی:نمی خواممممممم(داد و گریه)
آدلی بدو بدو رفت پیش کوک......
آدلی: تو بابای بدی هسی ....... دیه دوشت ندالم......چلا مامانمو داری میندازی بیلون؟؟
کوک: عزیزم اون دیگه مامان تو نیست .....اون باید از پیش ما بره......بغلش کرد رفت تو اتاق
ادلی همونطور که تو بغل باباش دست و پل میزد با گریه و داد گفت .......
آدلی: مامانی هق هق ......بابا ولم تننن هق
من میخوام با مامانم بلمممممم
چمدون و برداشتم و خواستم از در برم بیرون که..................
🌉پایان پارت¹🌉
❌کپی ممنوع❌
سلام اسم من ات هست...پارک ات..
من سه ساله که با جونگ کوک ازدواج کردم و یه پسر ۲ ساله به اسم آدلی داریم........
من ۲ سال پیش پدر و مادرم رو تو یه تصادف از دست دادم........... کوک هم یه خواهر دانشجو داره که اونم پیش ما تو کلبه ای که با کوک درست کردن زندگی میکنه.......
من کوک زندگی خیلی شادی رو کنار هم داشتیم تا اینکه یه روز وقتی تو آشپزخونه بودم در باز ضرب باز شد.....
ات: کوک چته چرا اونجوری در و باز میکنه....بچه بیدار میشه.........
که میو هم پیش آدلی بود اومد بیرون...
میو: چتونه بچه رو بیدار کردین..........
کوک: ات.......همین الان گورتو گم کن ار خونه ی من برو بیرونننن(با داد)
ات:چ..چی؟؟؟....یعنی چی برم
کوک: تو اون بابای آشغالت با من چیکار کردین..........
ات: کوک درست حرف بزن......اون دیگه مرده ...پشت سر مرده چرا اونجوری حرف میزنی.......مثل آدم حرف بزن ببینم چته....
کوک: بابای من به بابات اعتماد داشت.....اونا دوست بودن.....ولی بابای تو ....بابای عوضی تو بود که بابای منو و لو داد و اونو از باند انداختن بیرون..........بالای بیچاره ی من چیکار کرده بود......هاااااااا( با گریه و داد)
ات: چی داری میگی.........بابای من این کارو نکرده..........(باگریه)
کوک: خفه شو .....نمیخوام صداتو بشنوم ......تو هم بچه ی همون آدمی ......نمیخوام تو خونه ی من باشی
آدلی: مامانیییی( گریه کنان از تو اتاق اومد بیرون)
کوک: میو ادلی رو ببر تو اتاق.......
ات همین الان برو وسایلتو جمع کن و از خونه من گمشو بیرون...........
ات:کوک چیمیگی؟.؟(گریه)
کوک: برو بیرون.....فقط برو بیرون.....دیگه نمیخوام تورو دور و بر خونه و بچم ببینمت
ات: چی داری میگی.......اون بچه ی منم هست....اون فقط دوسالشه........چرا داری با من این کارو میکنی..........
کوک: دیگه این بچه مادری نداره......برو بیرونننن
با گریه رفتم تو اتاقمو لباسام و گذاشتم تو چمدون و داشتم میرفتم که با صدای آدلی سر جام وایستادم.......
آدلی: مامان نلو هق هق ......من تنا مومونم.....
من میخوام با تو بیام.......من میتلسم.........
رو زانو هم نشستم و بغلش کردم..........
ات: نمیشه عزیزم....هق هق .......بابات نمیزاره دیگه من پیش تو بمو......هق تو باید پیش بابا و عمه بمونی.......
آدلی:نمی خواممممممم(داد و گریه)
آدلی بدو بدو رفت پیش کوک......
آدلی: تو بابای بدی هسی ....... دیه دوشت ندالم......چلا مامانمو داری میندازی بیلون؟؟
کوک: عزیزم اون دیگه مامان تو نیست .....اون باید از پیش ما بره......بغلش کرد رفت تو اتاق
ادلی همونطور که تو بغل باباش دست و پل میزد با گریه و داد گفت .......
آدلی: مامانی هق هق ......بابا ولم تننن هق
من میخوام با مامانم بلمممممم
چمدون و برداشتم و خواستم از در برم بیرون که..................
🌉پایان پارت¹🌉
❌کپی ممنوع❌
۱۲.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.