«When he was your friend's brother»
«When he was your friend's brother»
«part_¹⁰»
ات ویو
صبح زود بلند شدم رفتم دستشویی کار های لازم انجام دادم اومدم یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و رفتم پایین
ات: صبح بخیر
م/ا: صبح بخیر دخترم
ب/ا: صبح بخیر
رفتم و. کمکم مامانم صبحانه دریت کردم و میز و چیدم و نشیستیم و شروع کردیم خوردن بعد از صبحانه رفتم تو اتاقم حوصلم خیلی سر میرفت خیلی وقته بار نرفتم زنگ بزنم لیا زنگ زدم لیا جواب داد
(مکالمشون)
ات: الو سلام
لیا: سلام
ات: لیا
لیا: بله
ات: میای امشب بریم بار
لیا: آره بریم
ات: پس ساعت ۸ میام دنبالت
لیا: حله
ات: بای
لیا: بای
(پایان)
شب
ات ویو
ساعت ۷:30 بود بلند شدم رفتم گشتم تا یک لباس خوب پیدا کردم و پوشیدم(اسلاید بعد) خیلی قشنگ بود رفتم جلو آینه یک آرایش لایت کردم و عطرم و زدم موهامو هم باز گذاشتم آماده بودم زنگ زدم لیا
(مکالمه ات و لیا)
ات: الو لیا
لیا: بله
ات: آماده ای
لیا: آره بیا
ات: اومدم
(پایان)
رفتم پایین
ات: مامان بابا من دارم میرم
م/ا: باش
از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم سراغ لیا رسیدم و بهش زنگ زدم و گفتم بیا و اونم اومد و سوار ماشین شد
ات: سلام
لیا: سلام
ات: آماده ای بریم
لیا: آره بریممم
جونگکوک ویو
وقتی رفتم تو اتاقم خوابیدم ساعت ۶ بیدار شدم و گفتم زنگ بزنم تهیونگ باهم بریم بار ساعت ۸ زنگ زدم بهش و گفتم اونم گفت باش پس بلند شدم و رفتم یه دوش ۴۵ مینی گرفتم و اومد لباس مناسب و انتخاب کردم و پوشیدم(اسلاید بعد) و رقتم جلو آینه موهامو خشک کردم و مدل دادم و زنگ زدم تهیونگ و گفتم میام دنبالت و گفت باش رفتم پایین دیدم لیا هم زد بیرون سوار ماشین شد رفتم که ببینم کیه و دیدم ات بوپ چرا لباسش اینقدر بازه ایشش رفتم سوار ماشین شدم و رفتم دنبال تهیونگ و سوار ماشین شد حرکت کردیم سمت بار چند دقیقه بعد رسیدیم و پیاده شدیم رفتیم داخل
ات ویو
وقتی به بار رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل و نشستیم ویسکی سفارش دادیم و میخوردیم چند دقیقه بعد نگاه های سنگین کسی رو روم حس کردم اصرافم و نگاه کردم که دیدم کسی که نگاهم میکنه .........
بخشید نزاشتم منتظر پارت بعد باشید😁
«part_¹⁰»
ات ویو
صبح زود بلند شدم رفتم دستشویی کار های لازم انجام دادم اومدم یه لباس پوشیدم(اسلاید بعد) و رفتم پایین
ات: صبح بخیر
م/ا: صبح بخیر دخترم
ب/ا: صبح بخیر
رفتم و. کمکم مامانم صبحانه دریت کردم و میز و چیدم و نشیستیم و شروع کردیم خوردن بعد از صبحانه رفتم تو اتاقم حوصلم خیلی سر میرفت خیلی وقته بار نرفتم زنگ بزنم لیا زنگ زدم لیا جواب داد
(مکالمشون)
ات: الو سلام
لیا: سلام
ات: لیا
لیا: بله
ات: میای امشب بریم بار
لیا: آره بریم
ات: پس ساعت ۸ میام دنبالت
لیا: حله
ات: بای
لیا: بای
(پایان)
شب
ات ویو
ساعت ۷:30 بود بلند شدم رفتم گشتم تا یک لباس خوب پیدا کردم و پوشیدم(اسلاید بعد) خیلی قشنگ بود رفتم جلو آینه یک آرایش لایت کردم و عطرم و زدم موهامو هم باز گذاشتم آماده بودم زنگ زدم لیا
(مکالمه ات و لیا)
ات: الو لیا
لیا: بله
ات: آماده ای
لیا: آره بیا
ات: اومدم
(پایان)
رفتم پایین
ات: مامان بابا من دارم میرم
م/ا: باش
از خونه زدم بیرون و سوار ماشین شدم و رفتم سراغ لیا رسیدم و بهش زنگ زدم و گفتم بیا و اونم اومد و سوار ماشین شد
ات: سلام
لیا: سلام
ات: آماده ای بریم
لیا: آره بریممم
جونگکوک ویو
وقتی رفتم تو اتاقم خوابیدم ساعت ۶ بیدار شدم و گفتم زنگ بزنم تهیونگ باهم بریم بار ساعت ۸ زنگ زدم بهش و گفتم اونم گفت باش پس بلند شدم و رفتم یه دوش ۴۵ مینی گرفتم و اومد لباس مناسب و انتخاب کردم و پوشیدم(اسلاید بعد) و رقتم جلو آینه موهامو خشک کردم و مدل دادم و زنگ زدم تهیونگ و گفتم میام دنبالت و گفت باش رفتم پایین دیدم لیا هم زد بیرون سوار ماشین شد رفتم که ببینم کیه و دیدم ات بوپ چرا لباسش اینقدر بازه ایشش رفتم سوار ماشین شدم و رفتم دنبال تهیونگ و سوار ماشین شد حرکت کردیم سمت بار چند دقیقه بعد رسیدیم و پیاده شدیم رفتیم داخل
ات ویو
وقتی به بار رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل و نشستیم ویسکی سفارش دادیم و میخوردیم چند دقیقه بعد نگاه های سنگین کسی رو روم حس کردم اصرافم و نگاه کردم که دیدم کسی که نگاهم میکنه .........
بخشید نزاشتم منتظر پارت بعد باشید😁
۳۹.۶k
۱۶ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۷۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.