آوای دروغین
part49
درو باز کردم و به فرشتههای نجات روبهروم نگاه کردم
کنار رفتم و جونگکوک عصبی اومد تو و گفت:کجاست؟
همون لحظه سر و کلهی دایون پیدا شد و اومد جلو
دایون:چه عجب اقای کم پیدا
_اینجا چی میخوای
دایون:وا...این چه طرز رفتار با مهمونه
_با مهمون ناخونده باید این رفتارو کرد...کارتو بگو و بعد گورتو گم کن
دایون نگاهی به ما انداخت و گفت:میشه تنهایی حرف بزنیم
جونگکوک هم ناچار قبول کرد و باهاش رفت تو اتاقش
کنجکاو بودم بدونم چی میگن پس گفتم میرم دستشویی ولی فال گوش وایسادم
دایون:جونگکوک میشه بزاری امشبو اینجا بمونم
_واسه چی
دایون:جایی ندارم برم
_این یعنی چی
دایون:اون دوستت که باهاش....
جونگکوک حرفو قطع کرد و گفت:خب
دایون:هنوز باهاش قرار میدارم...اون بچمونو گرفته و منو انداخته بیرون...بزار امشبو آنجا بمونم بعد فردا به همراه پلیس میرم پیشش
_حتما به اونم گفتی اون بچه مال اونه
دایون:نه به جون مادرت میدون....
حرفش با یه صدای شپلقی نصفه موند...مثل اینکه سیلی خورده باشه
_دیگه اسم مادرمو به زبون کثیفت نیار...امشبو اینجا میمونی ولی فردا گورتو گم میکنی از این خونه و میری
دایون:میخوای منو با اون بچه ول کنی؟
_دِ لعنتی اون بچه من نیست
به وضوح داشتن داد میزدن
صدای قدمای بلندش که به سمت در میومد منو وادار کرد تا فرار کنم
ولی تا خواستم برم صدای قدماش متوقف شدن و بازم صدای سیلی اومد یعنی کی به کی سیلی زد سریع خودمو از در دور کردم و در باز شد جوگگکوک اومد بیرون و به سمت پذیرایی رفت
چون پشتش به من بود منو ندید ولی از این عصبانیتش معلوم بود فردی که سیلی خورده بازم دایون بود یعنی این بار چی شده بود
خودمو انداختم توی دستشویی و بعد از چند لحظه در دستشویی و باز کردم و خیلی عادی اومدم بیرون و به سمت جایی که پسرا نشسته بودم رفتم
با نزدیک شدن به جمعشون متوجه صورت سرخ دایون شدم که معلوم بود حاصل سیلی هایی بود که از جونگکوک خورده بود
مثل اینکه جونگکوک به پسرا قضیه موندن دایونو گفته بود پس بدون تردید پرسیدم:خانم محترم نمیرن؟
_امشبو میمونه
سری تکون دادم و نشستم ولی تازه متوجه........
درو باز کردم و به فرشتههای نجات روبهروم نگاه کردم
کنار رفتم و جونگکوک عصبی اومد تو و گفت:کجاست؟
همون لحظه سر و کلهی دایون پیدا شد و اومد جلو
دایون:چه عجب اقای کم پیدا
_اینجا چی میخوای
دایون:وا...این چه طرز رفتار با مهمونه
_با مهمون ناخونده باید این رفتارو کرد...کارتو بگو و بعد گورتو گم کن
دایون نگاهی به ما انداخت و گفت:میشه تنهایی حرف بزنیم
جونگکوک هم ناچار قبول کرد و باهاش رفت تو اتاقش
کنجکاو بودم بدونم چی میگن پس گفتم میرم دستشویی ولی فال گوش وایسادم
دایون:جونگکوک میشه بزاری امشبو اینجا بمونم
_واسه چی
دایون:جایی ندارم برم
_این یعنی چی
دایون:اون دوستت که باهاش....
جونگکوک حرفو قطع کرد و گفت:خب
دایون:هنوز باهاش قرار میدارم...اون بچمونو گرفته و منو انداخته بیرون...بزار امشبو آنجا بمونم بعد فردا به همراه پلیس میرم پیشش
_حتما به اونم گفتی اون بچه مال اونه
دایون:نه به جون مادرت میدون....
حرفش با یه صدای شپلقی نصفه موند...مثل اینکه سیلی خورده باشه
_دیگه اسم مادرمو به زبون کثیفت نیار...امشبو اینجا میمونی ولی فردا گورتو گم میکنی از این خونه و میری
دایون:میخوای منو با اون بچه ول کنی؟
_دِ لعنتی اون بچه من نیست
به وضوح داشتن داد میزدن
صدای قدمای بلندش که به سمت در میومد منو وادار کرد تا فرار کنم
ولی تا خواستم برم صدای قدماش متوقف شدن و بازم صدای سیلی اومد یعنی کی به کی سیلی زد سریع خودمو از در دور کردم و در باز شد جوگگکوک اومد بیرون و به سمت پذیرایی رفت
چون پشتش به من بود منو ندید ولی از این عصبانیتش معلوم بود فردی که سیلی خورده بازم دایون بود یعنی این بار چی شده بود
خودمو انداختم توی دستشویی و بعد از چند لحظه در دستشویی و باز کردم و خیلی عادی اومدم بیرون و به سمت جایی که پسرا نشسته بودم رفتم
با نزدیک شدن به جمعشون متوجه صورت سرخ دایون شدم که معلوم بود حاصل سیلی هایی بود که از جونگکوک خورده بود
مثل اینکه جونگکوک به پسرا قضیه موندن دایونو گفته بود پس بدون تردید پرسیدم:خانم محترم نمیرن؟
_امشبو میمونه
سری تکون دادم و نشستم ولی تازه متوجه........
۳.۱k
۲۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.