p43
Ana:
تولدت مبارک عزیز دلم...
فقط میخوام خوشبخت باشی...همین...
دوستت دارم..❤️🌟
1:21
اوه...۱۴ آپریل؟..فردا...فردا تولدمه!..
بهش زنگ زدم و بعد از چند تا بوق برداشت......
&جونم؟
+سلام آنام...خوبی...
&سلامم...خوبم...گریه کردی عزیزم؟..
+انقدر...انقدر مشغول بودم که...که(شکستن بغض) تولدم...یادم نبود..
&قربونت برم...گریه نکنیا....۲۲ سالگیت مبارک...
صدای کوتاهی پشت تلفنش گفت..کیه؟
+م..مرسی...اون..اون تهیونگه پشت خط.؟..
&.ج..جان...آره.... یعنی...اومدیم پیش ساحل...
+...بهش گفتی؟...
&پیش اکیپ دختر خالشیناس.. من...من تنهام...یه لحظه اومد...
+بزار خودش بهت بگه...
&مهم نیست..حتی اگه نگه...
+...ناراحت نباشیا...آنا...
&جونم؟
+...رحمم..نمیتونه بچه نگه داره...(گریه)
&دل دردت واسه اینه....؟؟بمیرم الهی...خوب نمیشه؟..
+میگه باید رابطه جنسی داشته باشی تا خوب بشهه...
&حالا گریت واسه چیه...کی بهتر از شوهرت....
+من نمیخوام...ما دوست نداریم همو...حتی بهم نزدیک هم نشده..
&...اشکال نداره...حالا مگه بچه میخوای؟
+نه...
&ولش کن..حالا بعدا یه فکر میکنی...(جیغ)...ترسیدممم!...
=...خخ...ببخشید...نمیخواستم بترسونمت....
&وای...تو...تو مستی...؟...من...من برم ات...
+ای جان...موفق باشی...
ویو آنا)
&...ترسیدم!...
=آخخ...ببخشید....
&تو مستی...لطفا...
=یه کوچولو خوردم...!(هودی لش و مشکی ساده و شلوار اسپورت مشکی و موهای بالا داده شده و کتونی مشکی نیوبلانس)
&الان داریم میریم...منو میرسونی خونم؟
=...شاید...
&...چ..چی...
=نترس کوچولو....نمیخوام بخورمت که..
&پس..پس...
=پس چی...
&میشه یه کم دیگه اینجا بمونیم...
=...بله...
&میشه بریم روی اون نیمکتا...
=بفرمایید...😀
رفتیم و رفتیم و رسیدیم به یه آقایی..
^آ..آقای کیم...من..من.....
درسته...یکی از ماهیگیر هایی بود که چون زیراب تهیونگ و زده بود به طور وحشتناکی شکنجش کرده بود..
=...خب...یه جا رو بهمون نشون بده که نیمکت داشته باشه...
^...😧
=نمیخوای عجله کنی؟..
^ب..بله آقا....بفرمایید اونجا....کنار اون قایقس...
دستمو محکم تر گرفت و رفتیم سمت اون نیمکته...
و نشستیم روش....
برگشتم طرفش...
تولدت مبارک عزیز دلم...
فقط میخوام خوشبخت باشی...همین...
دوستت دارم..❤️🌟
1:21
اوه...۱۴ آپریل؟..فردا...فردا تولدمه!..
بهش زنگ زدم و بعد از چند تا بوق برداشت......
&جونم؟
+سلام آنام...خوبی...
&سلامم...خوبم...گریه کردی عزیزم؟..
+انقدر...انقدر مشغول بودم که...که(شکستن بغض) تولدم...یادم نبود..
&قربونت برم...گریه نکنیا....۲۲ سالگیت مبارک...
صدای کوتاهی پشت تلفنش گفت..کیه؟
+م..مرسی...اون..اون تهیونگه پشت خط.؟..
&.ج..جان...آره.... یعنی...اومدیم پیش ساحل...
+...بهش گفتی؟...
&پیش اکیپ دختر خالشیناس.. من...من تنهام...یه لحظه اومد...
+بزار خودش بهت بگه...
&مهم نیست..حتی اگه نگه...
+...ناراحت نباشیا...آنا...
&جونم؟
+...رحمم..نمیتونه بچه نگه داره...(گریه)
&دل دردت واسه اینه....؟؟بمیرم الهی...خوب نمیشه؟..
+میگه باید رابطه جنسی داشته باشی تا خوب بشهه...
&حالا گریت واسه چیه...کی بهتر از شوهرت....
+من نمیخوام...ما دوست نداریم همو...حتی بهم نزدیک هم نشده..
&...اشکال نداره...حالا مگه بچه میخوای؟
+نه...
&ولش کن..حالا بعدا یه فکر میکنی...(جیغ)...ترسیدممم!...
=...خخ...ببخشید...نمیخواستم بترسونمت....
&وای...تو...تو مستی...؟...من...من برم ات...
+ای جان...موفق باشی...
ویو آنا)
&...ترسیدم!...
=آخخ...ببخشید....
&تو مستی...لطفا...
=یه کوچولو خوردم...!(هودی لش و مشکی ساده و شلوار اسپورت مشکی و موهای بالا داده شده و کتونی مشکی نیوبلانس)
&الان داریم میریم...منو میرسونی خونم؟
=...شاید...
&...چ..چی...
=نترس کوچولو....نمیخوام بخورمت که..
&پس..پس...
=پس چی...
&میشه یه کم دیگه اینجا بمونیم...
=...بله...
&میشه بریم روی اون نیمکتا...
=بفرمایید...😀
رفتیم و رفتیم و رسیدیم به یه آقایی..
^آ..آقای کیم...من..من.....
درسته...یکی از ماهیگیر هایی بود که چون زیراب تهیونگ و زده بود به طور وحشتناکی شکنجش کرده بود..
=...خب...یه جا رو بهمون نشون بده که نیمکت داشته باشه...
^...😧
=نمیخوای عجله کنی؟..
^ب..بله آقا....بفرمایید اونجا....کنار اون قایقس...
دستمو محکم تر گرفت و رفتیم سمت اون نیمکته...
و نشستیم روش....
برگشتم طرفش...
۲۲.۶k
۱۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.