Sweet sin
Sweet sin
P⁷
03-07-1982
تو کسی بودی که منو فرشته خطاب کرد..
ولی من کسی نیستم که مثل فرشته ها باشه..من بی نقص نیستم، من گناهکارم..من گناهکارم چون عاشقت شده بودم ولی چرا دوست داشتنت گناهه؟ چرا من میخام این گناه رو مرتکب بشم؟
" پارک جیمین ۳ جولای ۱۹۸۲ "
۴ نفر دور میز نشسته بودند و در حال خوردن شام خوشمزشون بودن و هیچکدوم کلمه ای از دهنشون خارج نشده بود.. شاید جیمین و جونگکوک منتظر بودن شام تموم بشه و برگردن اتاق و راجب اتفاقاتی که افتاده حرف بزنن..
سکوت خونه توسط یونگی شکسته شد و همه بهش چشم دوختند و به حرفاش گوش میکردن.
_ نظرتون چیه بریم بیرون و بگردیم؟ شما هم اولین روزتونه به جمعمون ملحق شدین.
جیمین که بیش از این کنار یونگی بودن رو نمیتونست تحمل کنه زود جواب داد:
_ نه.. همین که مارو به شامتون دعوت کردین لطف بزرگیه.. ما هنوز تازه اومدیم و مثل بقیه اعضای باندیم.. نیاز نیست اینقد بهمون توجه کنین.
صندلیشو عقب داد و بلند شد:
_ بابت شام ممنونم آقای مین و کیم.
جونگکوک نیز سرشو به تایید تکون داد و بلند شد.
_ منم ممنونم آقای کیم.. و آقای مین.
و هر دو به اتاقشون رفتند.
پس از ورودشون به اتاق جیمین دست جونگکوک رو گرفت و مجبورش کرد روی تخت بشینه.
جیمین در حالی که سعی میکرد ضربان قلبشو کنترل کنه گفت:
_ جونگکوکا.. من راهمو گم کردم.
جونگکوک که دقیق متوجه منظورش نشده بود گفت:
_ منظورتو نمیفهمم هیونگ.. بیشتر توضیح بده لطفا.
جیمین دستشو رو قلبش گذاشت.
_ این لعنتی.. این چیزی که تو سینم میکوبه.. فک کنم عاشق شده.. عاشق ممنوعه ترین آدم.
جونگکوک که گیج شده بود پرسید:
_ یعنی چی هیونگ؟ عاشق کی شدی؟
جیمین که از گیجی جونگکوک خوشش نمیومد ضربه ای به بازوش زد و گفت:
_ تو چقدر ساده ای.. چرا نمیبینی؟ من.. من فکر کنم عاشق یونگی شدم.
جونگکوک بلند خندید و بلند شد.
_ خب درسته جذابه ولی اون همجنسته جیمینا..
جیمین به نقطه ای از کف زمین زل زده بود.
_ ولی اون.. جونگکوکا تو نمیفهمی.. همجنسم هم باشه قلبم عاشقش شده.. تو هم دیر یا زود منظورمو میفهمی.
جونگکوک که باز هم گیج شده بود با تعجب ازش پرسید:
_ جیمین لطفا درست بگو بفهمم منظورتو.
جیمین خندید و سرشو به تاسف تکون داد.
_ نگو که متوجه نگاه های سنگین تهیونگ نشدی..
جونگکوک با بهت بهش خیره شد..
*****
ادامه پست بعد
P⁷
03-07-1982
تو کسی بودی که منو فرشته خطاب کرد..
ولی من کسی نیستم که مثل فرشته ها باشه..من بی نقص نیستم، من گناهکارم..من گناهکارم چون عاشقت شده بودم ولی چرا دوست داشتنت گناهه؟ چرا من میخام این گناه رو مرتکب بشم؟
" پارک جیمین ۳ جولای ۱۹۸۲ "
۴ نفر دور میز نشسته بودند و در حال خوردن شام خوشمزشون بودن و هیچکدوم کلمه ای از دهنشون خارج نشده بود.. شاید جیمین و جونگکوک منتظر بودن شام تموم بشه و برگردن اتاق و راجب اتفاقاتی که افتاده حرف بزنن..
سکوت خونه توسط یونگی شکسته شد و همه بهش چشم دوختند و به حرفاش گوش میکردن.
_ نظرتون چیه بریم بیرون و بگردیم؟ شما هم اولین روزتونه به جمعمون ملحق شدین.
جیمین که بیش از این کنار یونگی بودن رو نمیتونست تحمل کنه زود جواب داد:
_ نه.. همین که مارو به شامتون دعوت کردین لطف بزرگیه.. ما هنوز تازه اومدیم و مثل بقیه اعضای باندیم.. نیاز نیست اینقد بهمون توجه کنین.
صندلیشو عقب داد و بلند شد:
_ بابت شام ممنونم آقای مین و کیم.
جونگکوک نیز سرشو به تایید تکون داد و بلند شد.
_ منم ممنونم آقای کیم.. و آقای مین.
و هر دو به اتاقشون رفتند.
پس از ورودشون به اتاق جیمین دست جونگکوک رو گرفت و مجبورش کرد روی تخت بشینه.
جیمین در حالی که سعی میکرد ضربان قلبشو کنترل کنه گفت:
_ جونگکوکا.. من راهمو گم کردم.
جونگکوک که دقیق متوجه منظورش نشده بود گفت:
_ منظورتو نمیفهمم هیونگ.. بیشتر توضیح بده لطفا.
جیمین دستشو رو قلبش گذاشت.
_ این لعنتی.. این چیزی که تو سینم میکوبه.. فک کنم عاشق شده.. عاشق ممنوعه ترین آدم.
جونگکوک که گیج شده بود پرسید:
_ یعنی چی هیونگ؟ عاشق کی شدی؟
جیمین که از گیجی جونگکوک خوشش نمیومد ضربه ای به بازوش زد و گفت:
_ تو چقدر ساده ای.. چرا نمیبینی؟ من.. من فکر کنم عاشق یونگی شدم.
جونگکوک بلند خندید و بلند شد.
_ خب درسته جذابه ولی اون همجنسته جیمینا..
جیمین به نقطه ای از کف زمین زل زده بود.
_ ولی اون.. جونگکوکا تو نمیفهمی.. همجنسم هم باشه قلبم عاشقش شده.. تو هم دیر یا زود منظورمو میفهمی.
جونگکوک که باز هم گیج شده بود با تعجب ازش پرسید:
_ جیمین لطفا درست بگو بفهمم منظورتو.
جیمین خندید و سرشو به تاسف تکون داد.
_ نگو که متوجه نگاه های سنگین تهیونگ نشدی..
جونگکوک با بهت بهش خیره شد..
*****
ادامه پست بعد
۲.۶k
۳۰ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.