دخترک مغرور🧬♥️
دخترک مغرور🧬♥️
پارت ۱۰۷
arslwn
بچه ها داشتن غذا میخوردن ولی من نگران دیانا بودم
ممد : ارسلان بیا غذا بخور
ارسلان : نمیخورم
ممد : گمشو بیا الان دو روزه هیچی نخوردی
ارسلان : با بی میلی رفتم نشستم چند تا قاشق خوردم
نیکا : نگران نباش حتما فشارش افتاده
ارسلان: انقد یهویی
نیکا : فشاره دیگ یهو میوفته
نگران نباش
ارسلان : بلند شدم رفتم پیش دیانا
بیدار بود
ارسلان : بهتری
دیانا : ارع
ببخشید نگرانت کردم
ارسلان : هنو حالت تهوع داری
دیانا: نه خوبم
ارسلان: مطمئنی میخای بریم دکتر
دیانا: ارسلان خوبم نگران نباش
غذا خوردی؟
ارسلان: ارع
دیانا : این ارع ینی نه پاسو بریم باهم غدا بخوریم
ببین خودتو چقد از بین رفتی
پاشو بریم
ارسلان : رفتیم پیش بچه ها
نیکا : خوبی دیا
دیانا : ارع
راستی رضا و پانیذ کجان
ممد : اونا هم درگیرن هنو
دیانا : ای بابا
پانیذ چرا بس نمیکنه
ممد : نمد شاید آشتی کردن حالا زنگ میزنم
دیانا : باشه
ارسلان بیا دیگ
ارسلان : دیانا بخدا خوردم غذا
دیانا : ممد غذا خورد
ممد : نه فقط دو سه تا قاشق
دیانا : بدو بیا
لج نکن
ارسلان : نشستم با بی میلی غذا خوردم
غذا که تموم شد نیکا و دیانا جمع کردن
اومدن نشستن
نیکا : حوصلم پوکید
متین : منم پاشید بریم بیرون
محراب : راس میگ من میرم دنبال مهشاد بعد بریم بیرون
ممد : پس پاشو برو تا بریم بیرون
دیانا : بریم شمال
نیکا: راس میگ بریم شمال
ممد : پاشو برو دنبال مهشاد تا دخترت ساکشونو جمع کنن
محراب : باش
ارسلان : محراب رف دنبال مهشاد دیانا هم رف ساک جمع کنه
نیکا : بچه ها من اینجا لباس ندارم
دیانا : منم
ارسلان : پاشید بریم خونتون ساکتونو جمع کنید بریم
نیکا : باش
ارسلان : رفتیم سمت خونه دیانا....
ادامه دارد....
پارت ۱۰۷
arslwn
بچه ها داشتن غذا میخوردن ولی من نگران دیانا بودم
ممد : ارسلان بیا غذا بخور
ارسلان : نمیخورم
ممد : گمشو بیا الان دو روزه هیچی نخوردی
ارسلان : با بی میلی رفتم نشستم چند تا قاشق خوردم
نیکا : نگران نباش حتما فشارش افتاده
ارسلان: انقد یهویی
نیکا : فشاره دیگ یهو میوفته
نگران نباش
ارسلان : بلند شدم رفتم پیش دیانا
بیدار بود
ارسلان : بهتری
دیانا : ارع
ببخشید نگرانت کردم
ارسلان : هنو حالت تهوع داری
دیانا: نه خوبم
ارسلان: مطمئنی میخای بریم دکتر
دیانا: ارسلان خوبم نگران نباش
غذا خوردی؟
ارسلان: ارع
دیانا : این ارع ینی نه پاسو بریم باهم غدا بخوریم
ببین خودتو چقد از بین رفتی
پاشو بریم
ارسلان : رفتیم پیش بچه ها
نیکا : خوبی دیا
دیانا : ارع
راستی رضا و پانیذ کجان
ممد : اونا هم درگیرن هنو
دیانا : ای بابا
پانیذ چرا بس نمیکنه
ممد : نمد شاید آشتی کردن حالا زنگ میزنم
دیانا : باشه
ارسلان بیا دیگ
ارسلان : دیانا بخدا خوردم غذا
دیانا : ممد غذا خورد
ممد : نه فقط دو سه تا قاشق
دیانا : بدو بیا
لج نکن
ارسلان : نشستم با بی میلی غذا خوردم
غذا که تموم شد نیکا و دیانا جمع کردن
اومدن نشستن
نیکا : حوصلم پوکید
متین : منم پاشید بریم بیرون
محراب : راس میگ من میرم دنبال مهشاد بعد بریم بیرون
ممد : پس پاشو برو تا بریم بیرون
دیانا : بریم شمال
نیکا: راس میگ بریم شمال
ممد : پاشو برو دنبال مهشاد تا دخترت ساکشونو جمع کنن
محراب : باش
ارسلان : محراب رف دنبال مهشاد دیانا هم رف ساک جمع کنه
نیکا : بچه ها من اینجا لباس ندارم
دیانا : منم
ارسلان : پاشید بریم خونتون ساکتونو جمع کنید بریم
نیکا : باش
ارسلان : رفتیم سمت خونه دیانا....
ادامه دارد....
۳.۲k
۰۵ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.