▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
#𝐩𝐚𝐫𝐭_𝟐
#اسیر_دزد_دریایی
با صدای امیر برادر بزرگم از جا پریدم
- دیاناااا ... تو اون وسط چیکار میکنی
سریع برگشتم سمت صدا ، امیر کنار ندیمه هام عصبانی ایستاده بود
سریع گفتم :
- امیر روتو کن اونور و منو دید نزن
- دختره پررو ، زود بیا بیرون تا خودم نیومدم دنبالت
- دارم میام ... چشم هاتو ببند
اینو گفتمو برگشتم سمت چشم های آبی
اما دیگه اونجا نبود
سریع به سمت ساحل رفتم و با عصبانیت زیر لب به نیکا گفتم
- پس چرا بهم نگفتی برادرم داره میاد
- متوجه نشدیم خانم
امیر با عصبانیت گفت
- فقط همینو کم داشتیم که بگن دختر آرش رحیمی لخت توی رودخونه شنا میکنه
شونه بالا انداختم و گفتم
- اگه نگران خیس شدن لباس زیرهام نبودم مجبور نمیشدم لخت شم
- الان یعنی مقصر مائیم که تو لخت شدی؟
- دقیقا
- اوه خدای من پدر باید زودتر تو رو شوهر بده قبل از اینکه بیشتر از این آبروریزی کنی
سریع اون همه لباس رو با کمک دخترا پوشیدم و گفتم :
- به همین خیال باش امیر
امیر برگشت سمتم و سرتاپامو برانداز کرد
خیالش که راحت شد لباس هام مرتبه گفت
- بیا یه مهمون ویژه از آمریکا داریم ، پدر میخواد تو رو معرفی کنه !
...
مهمون از آمریکا ...همون قاره ای که با کشتی فقط میشد بهش رسید
جالب بود ... قلبم شروع به تند زدن کرد ... کلی سوال راجب کشتی و سفر داشتم...
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
#𝐩𝐚𝐫𝐭_𝟐
#اسیر_دزد_دریایی
با صدای امیر برادر بزرگم از جا پریدم
- دیاناااا ... تو اون وسط چیکار میکنی
سریع برگشتم سمت صدا ، امیر کنار ندیمه هام عصبانی ایستاده بود
سریع گفتم :
- امیر روتو کن اونور و منو دید نزن
- دختره پررو ، زود بیا بیرون تا خودم نیومدم دنبالت
- دارم میام ... چشم هاتو ببند
اینو گفتمو برگشتم سمت چشم های آبی
اما دیگه اونجا نبود
سریع به سمت ساحل رفتم و با عصبانیت زیر لب به نیکا گفتم
- پس چرا بهم نگفتی برادرم داره میاد
- متوجه نشدیم خانم
امیر با عصبانیت گفت
- فقط همینو کم داشتیم که بگن دختر آرش رحیمی لخت توی رودخونه شنا میکنه
شونه بالا انداختم و گفتم
- اگه نگران خیس شدن لباس زیرهام نبودم مجبور نمیشدم لخت شم
- الان یعنی مقصر مائیم که تو لخت شدی؟
- دقیقا
- اوه خدای من پدر باید زودتر تو رو شوهر بده قبل از اینکه بیشتر از این آبروریزی کنی
سریع اون همه لباس رو با کمک دخترا پوشیدم و گفتم :
- به همین خیال باش امیر
امیر برگشت سمتم و سرتاپامو برانداز کرد
خیالش که راحت شد لباس هام مرتبه گفت
- بیا یه مهمون ویژه از آمریکا داریم ، پدر میخواد تو رو معرفی کنه !
...
مهمون از آمریکا ...همون قاره ای که با کشتی فقط میشد بهش رسید
جالب بود ... قلبم شروع به تند زدن کرد ... کلی سوال راجب کشتی و سفر داشتم...
▸┄┅┄┄┅┄ ᯽🔥⃟❤️᯽┄┅┄┄┅┄◂
𝐉𝐨𝐢𝐧◞『https://wisgoon.com/ardiya.darkmon 』"🌿📚"
۱۴.۸k
۰۳ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.