ازدواج اجباری پارت38
.......ا.ت
از اتاقم اومدم بیرون رفتم تو هال دیدم جیمین داره تلویزیون نگاه میکنه رفتم کنارش نشستم
ا.ت:مامان بابا کجان
جیمین:حیاط نشستن
ا.ت: جیمین نمیایی بریم بیرون قول دادی بگردونیم
جیمین:باشه پس برو خودتو اماده کن
خواستم برم که صدای در اومد بعد هم جیمین رفت درو باز کرد خ. جئون و اقای جئون بودن اومدن تو باهم سلام کردیم مادر پدر هم اومدن خانوم بعد کلی حرف زدن گفتن که اومدن معذرت خواهی کنن و فهمیدن که موضوع چی بوده واقعا چطور یعنی جونگکوک چی کار کرده
بعد کلی حرف دیگه گفتن که برگردیم و من. فتم بالا لباس هام رو جمع کردم اومدم پایین بعد خداحافظی برگشتیم عمارت جئون رفتیم تو هال دیدم همه اونجا نشستن به جز جونگکوک وتهیونگ ماهم نشستیم که لارا به حرف اومد
لارا:برا اون اتفاقی که افتاد خیلی معذرت می خوام خیلی احساس بدی داشتم
ا.ت:البته که بعد اون کاری که کردی باید احساس بدی داشته باشی
باحرفم حالت صورتش عوض شد و محکم گفت
لارا:به اندازه کافی حس بد داشتم
ناباورانه گفتم
ا.ت: واقعا باورنمیکنم چطور یه زن باردار رو از پله هل میدی و بعدخود تو همسر دروغگوت میندازید گردن بقیه
همه متعجب نگاهم کردن اما میدونستن حق با منه چیزی نگقتن
لارا:هر چی باشه این یه مدت کوتاه بود ما حقیقت رو گفتیم
ا.ت: مطمئنم اگه اتفاقی براش می افتاد هیچ وقت حقیقت رو نمی گفتید
لارا:تو درست میگی نباید اینکارو میکردم چون بخاطر این این مدت شوهرت به چشم یه ادم کثیف نگاهت کرده به خاطر همینه اینقدر ازم کینه داری جئون ا.ت
عصبانیت داشت چشمام رو کور می کرد چطور داره برا خودش حرف می بافه احمق
نامجون:مراقب حرف زدنت باش لارا چرا اینطوری حرف میزنی وقتی باید معذرت خواهی کنی
از عصبانیت خنده از خود راضی کردم
ا.ت:ولش کن نامجون شی اون همسر یه مرد دروغ گو همچین چیزی ازش انتظار میره
لارا با عصبانیت نگاهم می کرد که مینا گفت
مینا: لطفاً این بحث رو تمومش کنید من و بچم هر دو خوبیم و تو ا.ت ببخشید برا اتفاقی که افتاد و اینکه نگران نباش جونگکوک از اولشم باور نکرد
اینو باش خنده تمسخرآمیز کردم
ا.ت:بله معلومه تناچیزی که مهمه سلامتی تو بچته مینا خان مراقب خودت و بچه ت باش همیشه بخت یاور تو نیست
وبعد بدون گوش دادن به حرف کس دیگه ای رفتم بالا تو اتاقم احمقا از عصبانیت برا اینکه صدام و نشنون سرم رو کردم تو بالش و جیغ زدم
همونطور که جیمین گفت باید از فردا شروع به کارکنم خودم میدونم باهاتون چیکار کنم احمقا تاوان این کارتون رو میدید
رفتم تو بالکن جونگکوک هنوز بر نگشته این وقت شب الان کجاست تازه تهیونگ هم نیست باید چی بین این دوتا باشه
اه این چه زندگی ایه ای کاش یه روز می تونستم از این خونه برم و یه جای دور و بدون درد سر زندگی کنم اینجا هر روز یه زخمی بهت میزنن
صدای باز شدن در اومد دیدم جونگکوک لبخند رو لبام اومد خواستم برم پیشش که دیدم تهیونگ هم دنبالش اومد تو حرف می زدن اما نشنیدم یکم رفتم جلو شنیدم جونگکوک گفت
جونگکوک:.......
از اتاقم اومدم بیرون رفتم تو هال دیدم جیمین داره تلویزیون نگاه میکنه رفتم کنارش نشستم
ا.ت:مامان بابا کجان
جیمین:حیاط نشستن
ا.ت: جیمین نمیایی بریم بیرون قول دادی بگردونیم
جیمین:باشه پس برو خودتو اماده کن
خواستم برم که صدای در اومد بعد هم جیمین رفت درو باز کرد خ. جئون و اقای جئون بودن اومدن تو باهم سلام کردیم مادر پدر هم اومدن خانوم بعد کلی حرف زدن گفتن که اومدن معذرت خواهی کنن و فهمیدن که موضوع چی بوده واقعا چطور یعنی جونگکوک چی کار کرده
بعد کلی حرف دیگه گفتن که برگردیم و من. فتم بالا لباس هام رو جمع کردم اومدم پایین بعد خداحافظی برگشتیم عمارت جئون رفتیم تو هال دیدم همه اونجا نشستن به جز جونگکوک وتهیونگ ماهم نشستیم که لارا به حرف اومد
لارا:برا اون اتفاقی که افتاد خیلی معذرت می خوام خیلی احساس بدی داشتم
ا.ت:البته که بعد اون کاری که کردی باید احساس بدی داشته باشی
باحرفم حالت صورتش عوض شد و محکم گفت
لارا:به اندازه کافی حس بد داشتم
ناباورانه گفتم
ا.ت: واقعا باورنمیکنم چطور یه زن باردار رو از پله هل میدی و بعدخود تو همسر دروغگوت میندازید گردن بقیه
همه متعجب نگاهم کردن اما میدونستن حق با منه چیزی نگقتن
لارا:هر چی باشه این یه مدت کوتاه بود ما حقیقت رو گفتیم
ا.ت: مطمئنم اگه اتفاقی براش می افتاد هیچ وقت حقیقت رو نمی گفتید
لارا:تو درست میگی نباید اینکارو میکردم چون بخاطر این این مدت شوهرت به چشم یه ادم کثیف نگاهت کرده به خاطر همینه اینقدر ازم کینه داری جئون ا.ت
عصبانیت داشت چشمام رو کور می کرد چطور داره برا خودش حرف می بافه احمق
نامجون:مراقب حرف زدنت باش لارا چرا اینطوری حرف میزنی وقتی باید معذرت خواهی کنی
از عصبانیت خنده از خود راضی کردم
ا.ت:ولش کن نامجون شی اون همسر یه مرد دروغ گو همچین چیزی ازش انتظار میره
لارا با عصبانیت نگاهم می کرد که مینا گفت
مینا: لطفاً این بحث رو تمومش کنید من و بچم هر دو خوبیم و تو ا.ت ببخشید برا اتفاقی که افتاد و اینکه نگران نباش جونگکوک از اولشم باور نکرد
اینو باش خنده تمسخرآمیز کردم
ا.ت:بله معلومه تناچیزی که مهمه سلامتی تو بچته مینا خان مراقب خودت و بچه ت باش همیشه بخت یاور تو نیست
وبعد بدون گوش دادن به حرف کس دیگه ای رفتم بالا تو اتاقم احمقا از عصبانیت برا اینکه صدام و نشنون سرم رو کردم تو بالش و جیغ زدم
همونطور که جیمین گفت باید از فردا شروع به کارکنم خودم میدونم باهاتون چیکار کنم احمقا تاوان این کارتون رو میدید
رفتم تو بالکن جونگکوک هنوز بر نگشته این وقت شب الان کجاست تازه تهیونگ هم نیست باید چی بین این دوتا باشه
اه این چه زندگی ایه ای کاش یه روز می تونستم از این خونه برم و یه جای دور و بدون درد سر زندگی کنم اینجا هر روز یه زخمی بهت میزنن
صدای باز شدن در اومد دیدم جونگکوک لبخند رو لبام اومد خواستم برم پیشش که دیدم تهیونگ هم دنبالش اومد تو حرف می زدن اما نشنیدم یکم رفتم جلو شنیدم جونگکوک گفت
جونگکوک:.......
۳۵.۲k
۱۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.