part 153
#part_153
#فرار
خیلی منو میترسوند
با کنجکاوی داشتم به حرفاش گوش میدادم چقدر این زن عذاب کشیده بود بعد چند سال از فوت همسرش هنوزم وقتی ازش صحبت میکرد عشق و تو حرفاش میشد خوند و فهمید یهو برگشت سمتمو با لبخند خیره شد بهم و گفت :
- الان کمتر نگرانم نیکا چون خیالم راحته تو هستی هر مردی هر چقدرم محکم و مستقل باشه بدون یه زن زندگیش نمیچرخه ارسلان این کمبودو داره ولی متوجهش نیست ازت میخوام خیلی مواظبش باشی
کم مونده بود بزنم زیر گریه از کی میخواست مواظب پسرش باشه من منی که فقط حکم عروسک ارسلانو داشتم اخه چجوری بهش بگم من عشق پسرت نیستمتو افکار و بدبختیام غرق بودم که با حرف بعدی کتی جون احساس کردم برای چند لحظه رفتم تو شوک با مهربونی دستمو گرفت
- من هنوزم سر از کارای این پسره در نمیارم توچه محرمش باشی چه نباشی بهت کششی داره که به هیچ دختری نداشته شب مهمونی به پیشنهاد خودش باتو ر*ق*صید همون کسی که پیشنهاد دخترا رو وا سه ر*ق*ص رد میکرد ارسلان عوضشده دخترم من مادرشکم و دارم نگاه خاصشو به تو میبینم ارسلان پسره مغروریه ولی تو میتونی راه قل*ب*شو پیدا کنی !!
با دهن باز فقط کتی جونو نگاه میکردم که خندید
- چیه خوشگلم ؟؟؟ تعجب داره این ارسلان پدرسوخته واسه فرار از من هر کاری میکنه اینم ترفند منه مادره واسه محرمیت تو با عشقت من که میدونم ارسلان به این راحتی راضی به صیغه محرمیت نمیشد نمیخوام اذیت بشی عروس گلم .
یعنی اون لحظه داشتم معنی همه جانبه قرار گرفتن تو آمپاس (شرایط بهرانی) رو درک میکردم نه راه پس داشتم نه راه پیش التن چیزی میتونستم بگم من از هیچی خبر نداشتم از کجا معلوم کتی جون الکی بودن رابطه مارو نمیدونه اصلا شایدم میدونه اگه میدونه پس چرا باهام اینقدر مهربونه سرم داشت از سواال منفجر میشد کتی جونم حالمو از چشمام فهمید که زود گونمو ب*و*سید و رفت از اتاق
بیرون و منو با یه دنیا سوال تنها گذاشت سعی کردم روی اتفاقاتی که داشت میفتاد تمرکز کنم ولی اصلا نمیتونستم حواسمو رو یه موضوع متمرکز کنم خیلی گیج و سردرگم شده بودم از رو تخت بلند شدمو یکم ظاهر خودمو درست کردم اونقدر حواسم پرت بود که یادم رفت چند تا سوال از نازنین بپرسم
#فرار
خیلی منو میترسوند
با کنجکاوی داشتم به حرفاش گوش میدادم چقدر این زن عذاب کشیده بود بعد چند سال از فوت همسرش هنوزم وقتی ازش صحبت میکرد عشق و تو حرفاش میشد خوند و فهمید یهو برگشت سمتمو با لبخند خیره شد بهم و گفت :
- الان کمتر نگرانم نیکا چون خیالم راحته تو هستی هر مردی هر چقدرم محکم و مستقل باشه بدون یه زن زندگیش نمیچرخه ارسلان این کمبودو داره ولی متوجهش نیست ازت میخوام خیلی مواظبش باشی
کم مونده بود بزنم زیر گریه از کی میخواست مواظب پسرش باشه من منی که فقط حکم عروسک ارسلانو داشتم اخه چجوری بهش بگم من عشق پسرت نیستمتو افکار و بدبختیام غرق بودم که با حرف بعدی کتی جون احساس کردم برای چند لحظه رفتم تو شوک با مهربونی دستمو گرفت
- من هنوزم سر از کارای این پسره در نمیارم توچه محرمش باشی چه نباشی بهت کششی داره که به هیچ دختری نداشته شب مهمونی به پیشنهاد خودش باتو ر*ق*صید همون کسی که پیشنهاد دخترا رو وا سه ر*ق*ص رد میکرد ارسلان عوضشده دخترم من مادرشکم و دارم نگاه خاصشو به تو میبینم ارسلان پسره مغروریه ولی تو میتونی راه قل*ب*شو پیدا کنی !!
با دهن باز فقط کتی جونو نگاه میکردم که خندید
- چیه خوشگلم ؟؟؟ تعجب داره این ارسلان پدرسوخته واسه فرار از من هر کاری میکنه اینم ترفند منه مادره واسه محرمیت تو با عشقت من که میدونم ارسلان به این راحتی راضی به صیغه محرمیت نمیشد نمیخوام اذیت بشی عروس گلم .
یعنی اون لحظه داشتم معنی همه جانبه قرار گرفتن تو آمپاس (شرایط بهرانی) رو درک میکردم نه راه پس داشتم نه راه پیش التن چیزی میتونستم بگم من از هیچی خبر نداشتم از کجا معلوم کتی جون الکی بودن رابطه مارو نمیدونه اصلا شایدم میدونه اگه میدونه پس چرا باهام اینقدر مهربونه سرم داشت از سواال منفجر میشد کتی جونم حالمو از چشمام فهمید که زود گونمو ب*و*سید و رفت از اتاق
بیرون و منو با یه دنیا سوال تنها گذاشت سعی کردم روی اتفاقاتی که داشت میفتاد تمرکز کنم ولی اصلا نمیتونستم حواسمو رو یه موضوع متمرکز کنم خیلی گیج و سردرگم شده بودم از رو تخت بلند شدمو یکم ظاهر خودمو درست کردم اونقدر حواسم پرت بود که یادم رفت چند تا سوال از نازنین بپرسم
۱.۹k
۰۱ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.