" دو همسایه معمولی که تازه واقعیت همدیگر رو شناختن! "
" دو همسایه معمولی که تازه واقعیت همدیگر رو شناختن! "
"سال هاست رهام کردننن"
"تا زمانی که نفس میکشم نمیزارم از پیشم بری"
"از برادرم متنفرمم"
'پس برات میکشمش "
"دلم نمیخواد دیگه اینجا باشم از همه متنفرم "
"پس میتونیم باهم پرواز کنیم "
تو یه بالکن مجلل واحد اپارتمان لوکسش درحال پک عمیقی از سیگاری میزد چیز ی که واحد بغلیش متنفر بود امیدوار بود اون
دختر دوباره بهش غر نزنه
اون بیشتر از خودش به سلامتی کوک اهمیت میداد با اینکه رابطه خاصی جز همسایگی نداشتن
کوک وقتی صدایه در بالکل شنید سریعا سیگار رو انداخت و زیر پوتین هایه مشکی و براقش و لهش کرد
a, t :یا دوباره داشتب سیگار میکشیدی جناب بهت گفتم انقدر این بویه مزخرفو اینجاد نکن اینجا یه محل سکونتی عه اپارتمانی عه حداقل به فکر سلامتی خودت باش خسته شدم
کوک گاهی از حرف هایه همسایه باحالش خندش میگرفت
Kook :فکر کنم واقعا باید برم از اینجا چون یه همسایه غر غرو و تو (مخ دارم خنده)
ا/ت چشم غره ای بهش کرد. خواست بره که یهو برگشت و رو به کوک گفت
a, t:دفعه اخرت باشه که سیگار میکشی.. اصلا باحال نیستی
کوک سرشو تکون داد
و ا/ت برگشت تو یه خونه و زیر لب چیز ی گفت "معلوم نی چیکارس شبا همش اینجا پلاسه صبح ازش گرفتن "
ا/ت اروم تو یه تخت خوابش جا گرفت و عکس پدر مادرش رو تو اغوش گرفت همینطور نگاهی به پدر ناتنیش کرد اون واقعا خیلی برام کار کرده...
چشم بندش رو زد تا بخوابه ولی زنگ خونه ه صدا دراومد ا/ت با کلافگی بلند شد و از ایفون دید برادر ناتنی عوضیش بود
درو باز کردم
a, t:اینجا چه غلطی میکنی؟
Joniur : اوه (مست) خواهر کوچولو من خیلی امشب جذاب شده
جونیور لنگان لنگان وارد خونه شد... ا/ت ابروهاشو بالا داد و مشکوک نگاه میکرد چاقویه جیبی توبه جیبش رو دراورد اروم و از پشت به سمتش خیز برداشتم و لبه چاقو رویه شاهرگش گذاشت
a, t: ازم دور شو عوضی از خونم گمشو بیرون
اون عوضی شروع کرد به خندیدن و با یه حرکت چاقو منو قاپید
ا/ت پوزخندی زد و..
Kook ویو :
از هنگ کنگ بلاخره خبر رسید که محموله ها به بندر ججو رسیده و باید سریع میرفتم تا دوساعت دیگه برسم ..... داشتم با هانتر (بادیگارد دستار دوست کوک ) میرفتیم که به اسانسور برسیم که متوجه شدم دره واحد بغلی بازه و صدایه خورده شیشه و دعوا میاد به سمت در خیز برداشتم
Hanter:رییس وقت نداریم لطفا؟
Kook :هانتر اون یه دختره تنهاست!
Hanter:اوه جدی اقا یه کوک فکر میکردم تا همین دیروز از همه دخترا بدت میومد!
Kook: دربارش اشتباه نمیکنم پسر با من بیا
کوک و هانتر وارد واحد شدن همونطور که انتظار میرفت یه واحد بزرگ و دوبلکس عه کوک بخاطر تاریکی راهرو ورودی اهسته پیش میرفت اون الکی یه مافیای کله گنده نشده بود!
"سال هاست رهام کردننن"
"تا زمانی که نفس میکشم نمیزارم از پیشم بری"
"از برادرم متنفرمم"
'پس برات میکشمش "
"دلم نمیخواد دیگه اینجا باشم از همه متنفرم "
"پس میتونیم باهم پرواز کنیم "
تو یه بالکن مجلل واحد اپارتمان لوکسش درحال پک عمیقی از سیگاری میزد چیز ی که واحد بغلیش متنفر بود امیدوار بود اون
دختر دوباره بهش غر نزنه
اون بیشتر از خودش به سلامتی کوک اهمیت میداد با اینکه رابطه خاصی جز همسایگی نداشتن
کوک وقتی صدایه در بالکل شنید سریعا سیگار رو انداخت و زیر پوتین هایه مشکی و براقش و لهش کرد
a, t :یا دوباره داشتب سیگار میکشیدی جناب بهت گفتم انقدر این بویه مزخرفو اینجاد نکن اینجا یه محل سکونتی عه اپارتمانی عه حداقل به فکر سلامتی خودت باش خسته شدم
کوک گاهی از حرف هایه همسایه باحالش خندش میگرفت
Kook :فکر کنم واقعا باید برم از اینجا چون یه همسایه غر غرو و تو (مخ دارم خنده)
ا/ت چشم غره ای بهش کرد. خواست بره که یهو برگشت و رو به کوک گفت
a, t:دفعه اخرت باشه که سیگار میکشی.. اصلا باحال نیستی
کوک سرشو تکون داد
و ا/ت برگشت تو یه خونه و زیر لب چیز ی گفت "معلوم نی چیکارس شبا همش اینجا پلاسه صبح ازش گرفتن "
ا/ت اروم تو یه تخت خوابش جا گرفت و عکس پدر مادرش رو تو اغوش گرفت همینطور نگاهی به پدر ناتنیش کرد اون واقعا خیلی برام کار کرده...
چشم بندش رو زد تا بخوابه ولی زنگ خونه ه صدا دراومد ا/ت با کلافگی بلند شد و از ایفون دید برادر ناتنی عوضیش بود
درو باز کردم
a, t:اینجا چه غلطی میکنی؟
Joniur : اوه (مست) خواهر کوچولو من خیلی امشب جذاب شده
جونیور لنگان لنگان وارد خونه شد... ا/ت ابروهاشو بالا داد و مشکوک نگاه میکرد چاقویه جیبی توبه جیبش رو دراورد اروم و از پشت به سمتش خیز برداشتم و لبه چاقو رویه شاهرگش گذاشت
a, t: ازم دور شو عوضی از خونم گمشو بیرون
اون عوضی شروع کرد به خندیدن و با یه حرکت چاقو منو قاپید
ا/ت پوزخندی زد و..
Kook ویو :
از هنگ کنگ بلاخره خبر رسید که محموله ها به بندر ججو رسیده و باید سریع میرفتم تا دوساعت دیگه برسم ..... داشتم با هانتر (بادیگارد دستار دوست کوک ) میرفتیم که به اسانسور برسیم که متوجه شدم دره واحد بغلی بازه و صدایه خورده شیشه و دعوا میاد به سمت در خیز برداشتم
Hanter:رییس وقت نداریم لطفا؟
Kook :هانتر اون یه دختره تنهاست!
Hanter:اوه جدی اقا یه کوک فکر میکردم تا همین دیروز از همه دخترا بدت میومد!
Kook: دربارش اشتباه نمیکنم پسر با من بیا
کوک و هانتر وارد واحد شدن همونطور که انتظار میرفت یه واحد بزرگ و دوبلکس عه کوک بخاطر تاریکی راهرو ورودی اهسته پیش میرفت اون الکی یه مافیای کله گنده نشده بود!
۲.۲k
۰۶ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.