طلبکارp22
مشت کوبوند رو فرمون
کوک:ببین سوجونگ هیچی نگفتم بهت مثل ی آشغال با منو مامانت رفتار میکنی اونوقت تو مدرسه هم دعوا میکنی با جی هون و جینا هم ی جوری رفتار کردی که از اینجا رفتن منم مثل تو بودم تو دقیقا اخلاقت به من رفته ولی من دیگه ساکت نمیشم فهمیدی!(داد زد)
سوجونگ:سرم داد نزن یادمه وقتی بچه بودم با مامانم چجوری رفتار میکردی(با صدای بغض)
چونمو محکم گرفت
کوک:ببین سوجونگ بار آخرت باشه با من اینجوری رفتار میکنی من خیلی زیاد تونستم کسایی که برام شاخو شونه میکشیدنو بکشم پس ی کاری نکن که..
سوجونگ:داری تهدیدم میکنی؟باشه برام مهم نیست هیچی برام مهم نیست حتا تو حتا مامانم حتا نمیتونم صدات کنم بابا..اونقدری که...
پرید وسط حرفم ولی ایندفعه خیلی عصبی تر بود با داد صحبت میکرد محکم کوبید به فرمون
کوک:اونقدری که چی هان!اونقدری که آشغالم حیوونم پستم چیم!!نمیتونی صدام کنی بابا؟!ولی من میتونم تورو هنوزم بچه خودم بدونم چون رفتارتو درک میکنم یعنی اونقدری عذابت میدم که نمیتونی بابا صدام کنی!؟جواب بده!!اگرم این کارو کردم همش بخاطر خودت بود
سوجونگ:سرم داد نزن!بدم میاد یکی سرم داد میزنه میفهمی!الان کتک خوردم ترس تو بدنمه قلبم داره میزنه نمیتونم خودمو کنترل کنم دیوونه شدم فقط میخوام ی جا بشینم نه غر زدنای تو باشه نه هیچکس باشه فقط خودم باشم همین میخوام خودمو برای چند دیقه هم که شده از این زندگی کثافتم دور کنم!!
کوک:آروم باش...
ماشینو روشن کرد و راه افتاد چشمامو بستم همش از چشمام اشک میومد پایین.
از زبون ا.ت:
تو خونه داشتم به گلا آب میدادم که دیدم در خونه باز شد کوک بود سوجونگ هم تو بغلش بود خوابیده بود گذاشتش رو مبل.
ا.ت:مدیرشون چی گفت؟
کوک:گفتش ی هفته بهتون وقت میدم،ازون بدتر هم امتحان داره
ا.ت:کوک من میگم که..خب شاید از بس میره تو اتاقش میشینه پای درس از صبح تا شب چیزی هم نمیخوره مشکلات روحی روانی میگیره همین الانشم نمیفهمه چیکار میکنی
کوک:ا.ت بس کن سوجونگ خودش،میدونه داره چیکار میکنه باید درس بخونه حتما میخواد به آرزو هاش برسه
سوجونگ:آرزو های من با درسامو درست نمیشه
ا.ت:سوجونگ تو بیداری؟
سوجونگ بلند شد اومد طرف کوک
سوجونگ:تو از کجا میدونی من فقط برای آرزو هام درسامو میخونم؟
ا.ت:سوجونگ دخترم بابات منظورش ی چی دیگه بود
سوجونگ:توهم برای آرزو هات درس خوندی؟
کوک:نه برای پول درس خوندم که اونم نشد(سرد)
سوجونگ:خب؟همین؟
کوک:ببینم تو فکر میکنی که پول در آوردن خیلی راحته یا پول اون لباسی که الان طنته مفتیه حتما پول اون گوشیت هم همینطوری میدن؟همه اینا تلاش میخواد بعد میگی همین؟یا مثلا فکر میکنی به دست آوردن همون کسی که الان پشتته خیلی راحته واقعا کارات عجیبه
سوجونگ:توهم فکر میکنی منم همینجوری اینجوری شدم؟
کوک:نه میدونم دردت چیه ولی نمیخوام حتا اسمشو جلوت بیارم چون خیلی بی شخصیتی چون نمیفهمی من همه ی اون کار هایی که کردم بخاطر خودت بوده دختررو میشناختم که نمیخواستم باهاش بری ی شهر دیگه
سوجونگ:کاشکی مامانمم ی همچین پدری داشت همینجوری به طرف اعتماد کردو...دخترشو داد به ی آدمی که نمیشناستش
ا.ت:سوجونگ چی میگی؟تو اینو از کجا میدونی؟
سوجونگ:عمه جینا بهم گفته
کوک موهاشو چنگ زد چشماشو بست
کوک:لعنت بهش
سوجونگ:خلاصه بهتون بگم من نمیخوام مثل شما بشم هرچی بشم فقط سعی میکنم هیچ شباهتی به شما نداشته باشم،شامم نمیخورم
میخواست بره بالا که کوک از داد زد
کوک:همیشه قرار نیست اینجوری باشی خانم سوجونگ اگر اینجوری پیش بره هم گوشیتو میگیرم همم دیگه حقی نداری همش تو اون اتاق باشی
سوجونگ بدون هیچ جوابی رفت تو اتاقش.
کوک:ببین سوجونگ هیچی نگفتم بهت مثل ی آشغال با منو مامانت رفتار میکنی اونوقت تو مدرسه هم دعوا میکنی با جی هون و جینا هم ی جوری رفتار کردی که از اینجا رفتن منم مثل تو بودم تو دقیقا اخلاقت به من رفته ولی من دیگه ساکت نمیشم فهمیدی!(داد زد)
سوجونگ:سرم داد نزن یادمه وقتی بچه بودم با مامانم چجوری رفتار میکردی(با صدای بغض)
چونمو محکم گرفت
کوک:ببین سوجونگ بار آخرت باشه با من اینجوری رفتار میکنی من خیلی زیاد تونستم کسایی که برام شاخو شونه میکشیدنو بکشم پس ی کاری نکن که..
سوجونگ:داری تهدیدم میکنی؟باشه برام مهم نیست هیچی برام مهم نیست حتا تو حتا مامانم حتا نمیتونم صدات کنم بابا..اونقدری که...
پرید وسط حرفم ولی ایندفعه خیلی عصبی تر بود با داد صحبت میکرد محکم کوبید به فرمون
کوک:اونقدری که چی هان!اونقدری که آشغالم حیوونم پستم چیم!!نمیتونی صدام کنی بابا؟!ولی من میتونم تورو هنوزم بچه خودم بدونم چون رفتارتو درک میکنم یعنی اونقدری عذابت میدم که نمیتونی بابا صدام کنی!؟جواب بده!!اگرم این کارو کردم همش بخاطر خودت بود
سوجونگ:سرم داد نزن!بدم میاد یکی سرم داد میزنه میفهمی!الان کتک خوردم ترس تو بدنمه قلبم داره میزنه نمیتونم خودمو کنترل کنم دیوونه شدم فقط میخوام ی جا بشینم نه غر زدنای تو باشه نه هیچکس باشه فقط خودم باشم همین میخوام خودمو برای چند دیقه هم که شده از این زندگی کثافتم دور کنم!!
کوک:آروم باش...
ماشینو روشن کرد و راه افتاد چشمامو بستم همش از چشمام اشک میومد پایین.
از زبون ا.ت:
تو خونه داشتم به گلا آب میدادم که دیدم در خونه باز شد کوک بود سوجونگ هم تو بغلش بود خوابیده بود گذاشتش رو مبل.
ا.ت:مدیرشون چی گفت؟
کوک:گفتش ی هفته بهتون وقت میدم،ازون بدتر هم امتحان داره
ا.ت:کوک من میگم که..خب شاید از بس میره تو اتاقش میشینه پای درس از صبح تا شب چیزی هم نمیخوره مشکلات روحی روانی میگیره همین الانشم نمیفهمه چیکار میکنی
کوک:ا.ت بس کن سوجونگ خودش،میدونه داره چیکار میکنه باید درس بخونه حتما میخواد به آرزو هاش برسه
سوجونگ:آرزو های من با درسامو درست نمیشه
ا.ت:سوجونگ تو بیداری؟
سوجونگ بلند شد اومد طرف کوک
سوجونگ:تو از کجا میدونی من فقط برای آرزو هام درسامو میخونم؟
ا.ت:سوجونگ دخترم بابات منظورش ی چی دیگه بود
سوجونگ:توهم برای آرزو هات درس خوندی؟
کوک:نه برای پول درس خوندم که اونم نشد(سرد)
سوجونگ:خب؟همین؟
کوک:ببینم تو فکر میکنی که پول در آوردن خیلی راحته یا پول اون لباسی که الان طنته مفتیه حتما پول اون گوشیت هم همینطوری میدن؟همه اینا تلاش میخواد بعد میگی همین؟یا مثلا فکر میکنی به دست آوردن همون کسی که الان پشتته خیلی راحته واقعا کارات عجیبه
سوجونگ:توهم فکر میکنی منم همینجوری اینجوری شدم؟
کوک:نه میدونم دردت چیه ولی نمیخوام حتا اسمشو جلوت بیارم چون خیلی بی شخصیتی چون نمیفهمی من همه ی اون کار هایی که کردم بخاطر خودت بوده دختررو میشناختم که نمیخواستم باهاش بری ی شهر دیگه
سوجونگ:کاشکی مامانمم ی همچین پدری داشت همینجوری به طرف اعتماد کردو...دخترشو داد به ی آدمی که نمیشناستش
ا.ت:سوجونگ چی میگی؟تو اینو از کجا میدونی؟
سوجونگ:عمه جینا بهم گفته
کوک موهاشو چنگ زد چشماشو بست
کوک:لعنت بهش
سوجونگ:خلاصه بهتون بگم من نمیخوام مثل شما بشم هرچی بشم فقط سعی میکنم هیچ شباهتی به شما نداشته باشم،شامم نمیخورم
میخواست بره بالا که کوک از داد زد
کوک:همیشه قرار نیست اینجوری باشی خانم سوجونگ اگر اینجوری پیش بره هم گوشیتو میگیرم همم دیگه حقی نداری همش تو اون اتاق باشی
سوجونگ بدون هیچ جوابی رفت تو اتاقش.
۷.۹k
۲۲ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.