وقتی بعد مدت ها ... p2
حالا فقط خودت دور میز نشسته بودی و بقیه رفته بودن ..
حسابی گیج و مست بودی .. گونه هات سرخ شده بود
به لیوان تو دستت که توش نوشیدنی بود نگاه کردی و شروع کردی زیر لب با خودت حرف زدن : لعنتی .. چرا برنمیگرده ؟؟ .... چجوری تحمل میکنه آخه !!
با حس سردردی که سراغت اومد بیخیال شدی و سرت و چند دور تکون دادی تا حواست و پرت کنی و فراموشش کنی
گوشیت و دستت گرفتی و بلند شدی
اما حتی نمیتونستی صاف وایسی پس تعادلت و از دست دادی و افتادی دوباره رو صندلی که بودی
بی دلیل بغضت گرفته بود .. فقط نیاز داشتی پیشت باشه ..
گوشیت و روشن کردی و زنگ زدی بهش
با فهم اینکه تماست و جواب داده شروع کردی به حرف زدن : هی ...
_ بله ؟
با شنیدن صداش بغضت ترکید و شروع کردی به گریه
بی مقدمه ادامه دادی : اصلا تا حالا تو این چند ماه تلاشی کردی برای برگردوندنم ؟
با شنیدن صدای لرزونت مواجه گریه هات شد : آت !! ... حالت خوبه ؟؟
نه .. اصلا خوب نیستم ولی مگه مهمه .. اصلا اهمیتی نداره
عصبی شروع کرد : آت بس کن ! برای من مهمه ..
خنده ای تمسخر آمیز کردی : باشه تو راست میگی ..
_ کجایی ؟
یه جایی .. بیرون از خونه ..
نفس عمیقی کشید تا آرامششو حفظ کنه
_ گوشیو بده یکی که کنارته
کسی نیست .. خودمم
پوفی کشید : از جات تکون نخور تا بیام
بدون اطلاع قطع کرد که عصبی موبایل و پرت کردی رو میز
میدونستی قراره بیاد و پیدات کنه و اصلا نمیخواستی تو این وضعیت ببینیش اما ته قلبت یه حسی میگفت وایسی منتظرش
پس بیخیال رفتن شدی و سرت و گذاشتی رو میز و چشمات و بستی
هنوز کامل خوابت نبرده بود و با حس اینکه یکی کنارته چشاتو باز کردی و با لینو که داشت با تأسف به بطری های خالی نوشیدنی نگاه میکرد مواجه شدی
چشات و به هم فشار دادی و گلوت صاف کردی : چجوری پیدام کردی ؟!
_ پیدا کردن دختری که ساعت دو شب تنهایی مست کرده تو خیابونا خیلی کار سختی نیست
کامل تکیه دادی به پشتی صندلی و سرت و به سمت آسمون گرفتی : آره ... درسته ..
_ پاشو برسونمت خونه
سرت و به حالت عادی در آوردی و بطری نصفه ای که جلوتر بود و تو دستت گرفتی تا بنوشی که مانع خوردنت شد و بطری رو از دستت گرفت کوبید رو میز و محکم گفت : بس کن
لبات و آویزون کردی و بهش نگاه کردی : گشنمه خب ..
یا دیدن قیافت نتونست خودشو جدی نگه داره و لبخندی زد : تو ماشین خوراکی هست ..
سریع از جات بلند شدی و به سمت ماشینش رفتی : بدو بدو .. در و باز کن
خنده ای کرد و سوییچی که از جیبش در آورد و فشار داد
حسابی گیج و مست بودی .. گونه هات سرخ شده بود
به لیوان تو دستت که توش نوشیدنی بود نگاه کردی و شروع کردی زیر لب با خودت حرف زدن : لعنتی .. چرا برنمیگرده ؟؟ .... چجوری تحمل میکنه آخه !!
با حس سردردی که سراغت اومد بیخیال شدی و سرت و چند دور تکون دادی تا حواست و پرت کنی و فراموشش کنی
گوشیت و دستت گرفتی و بلند شدی
اما حتی نمیتونستی صاف وایسی پس تعادلت و از دست دادی و افتادی دوباره رو صندلی که بودی
بی دلیل بغضت گرفته بود .. فقط نیاز داشتی پیشت باشه ..
گوشیت و روشن کردی و زنگ زدی بهش
با فهم اینکه تماست و جواب داده شروع کردی به حرف زدن : هی ...
_ بله ؟
با شنیدن صداش بغضت ترکید و شروع کردی به گریه
بی مقدمه ادامه دادی : اصلا تا حالا تو این چند ماه تلاشی کردی برای برگردوندنم ؟
با شنیدن صدای لرزونت مواجه گریه هات شد : آت !! ... حالت خوبه ؟؟
نه .. اصلا خوب نیستم ولی مگه مهمه .. اصلا اهمیتی نداره
عصبی شروع کرد : آت بس کن ! برای من مهمه ..
خنده ای تمسخر آمیز کردی : باشه تو راست میگی ..
_ کجایی ؟
یه جایی .. بیرون از خونه ..
نفس عمیقی کشید تا آرامششو حفظ کنه
_ گوشیو بده یکی که کنارته
کسی نیست .. خودمم
پوفی کشید : از جات تکون نخور تا بیام
بدون اطلاع قطع کرد که عصبی موبایل و پرت کردی رو میز
میدونستی قراره بیاد و پیدات کنه و اصلا نمیخواستی تو این وضعیت ببینیش اما ته قلبت یه حسی میگفت وایسی منتظرش
پس بیخیال رفتن شدی و سرت و گذاشتی رو میز و چشمات و بستی
هنوز کامل خوابت نبرده بود و با حس اینکه یکی کنارته چشاتو باز کردی و با لینو که داشت با تأسف به بطری های خالی نوشیدنی نگاه میکرد مواجه شدی
چشات و به هم فشار دادی و گلوت صاف کردی : چجوری پیدام کردی ؟!
_ پیدا کردن دختری که ساعت دو شب تنهایی مست کرده تو خیابونا خیلی کار سختی نیست
کامل تکیه دادی به پشتی صندلی و سرت و به سمت آسمون گرفتی : آره ... درسته ..
_ پاشو برسونمت خونه
سرت و به حالت عادی در آوردی و بطری نصفه ای که جلوتر بود و تو دستت گرفتی تا بنوشی که مانع خوردنت شد و بطری رو از دستت گرفت کوبید رو میز و محکم گفت : بس کن
لبات و آویزون کردی و بهش نگاه کردی : گشنمه خب ..
یا دیدن قیافت نتونست خودشو جدی نگه داره و لبخندی زد : تو ماشین خوراکی هست ..
سریع از جات بلند شدی و به سمت ماشینش رفتی : بدو بدو .. در و باز کن
خنده ای کرد و سوییچی که از جیبش در آورد و فشار داد
۱۳.۹k
۰۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.