جمهوری اسلامی ایران
جمهوری_اسلامی_ایران
#تابع_قوانین_ویسگون
#Operation_Love
#عملیات_عشق
پارت دهم
با همکاری:https://wisgoon.com/60.96
...........................
صبح
..........................
ویو جونگکوک
وقتی بلند شدم ات پیشم نبود
بلند شدم و رفتم پایین پایین هم نبود
چند بار صداش کردم
کوک:اتتتتتتتت
.......
ویو ات
صبح با صدای جونگکوک بیدار شدم اما سعی کردم بخوابم
که در باز شد
کوک: چرا جوابمو نمیدی وقتی بیداری ((داد))
رومو کردم اونور و دراز کشیدم دوباره
کوک:کری؟((دادِ عصبی))
نگاهش کردم و یه قطره اشک از چشمام اومد
ات:تنهام بزار((بغض))
کوک:بلند شو بریم بیرون((هنوزم عصبیه بچم))
ات:من نمیام
کوک:بهت گفتم بلند شو ((داد))
ات:چ... چشم
سریع یه لباس پوشیدم ((عکس میزارم ))
خیلی گریه کرده بودم واسه همین چشام قرمز شده بود
ات:ب.... بریم؟((بغض))
کوک:بریم((عصبی))
سوار ماشین شدم و سرمو به شیشه تکیه دادم و سعی کردم بخوابم تا با جئون حرف نزنم
کوک:بلند شو رسیدیم
بلند شدم و پیاده شدم اونجا یه پاساژ بود
هرجا کوک رفت دنبالش رفتم
((دو ساعت بعد))
چند دست لباس خریده بودیم
به سمت عمارت راه افتادیم
وقتی رسیدیم تو اتاقرفتم
که در باز شد
دراز کشیده بودم
کوک:بیا ناهار
و رفت
تصمیم گرفتم نرم و بخوابم
داشت خوابم میبرد که دوباره در باز شد
اجوما بود احتمالا
وقتی برگشتم ببینم کیه دوباره کوک و دیدم
رومو کردم اونور تخت بالا پایین شد
#تابع_قوانین_ویسگون
#Operation_Love
#عملیات_عشق
پارت دهم
با همکاری:https://wisgoon.com/60.96
...........................
صبح
..........................
ویو جونگکوک
وقتی بلند شدم ات پیشم نبود
بلند شدم و رفتم پایین پایین هم نبود
چند بار صداش کردم
کوک:اتتتتتتتت
.......
ویو ات
صبح با صدای جونگکوک بیدار شدم اما سعی کردم بخوابم
که در باز شد
کوک: چرا جوابمو نمیدی وقتی بیداری ((داد))
رومو کردم اونور و دراز کشیدم دوباره
کوک:کری؟((دادِ عصبی))
نگاهش کردم و یه قطره اشک از چشمام اومد
ات:تنهام بزار((بغض))
کوک:بلند شو بریم بیرون((هنوزم عصبیه بچم))
ات:من نمیام
کوک:بهت گفتم بلند شو ((داد))
ات:چ... چشم
سریع یه لباس پوشیدم ((عکس میزارم ))
خیلی گریه کرده بودم واسه همین چشام قرمز شده بود
ات:ب.... بریم؟((بغض))
کوک:بریم((عصبی))
سوار ماشین شدم و سرمو به شیشه تکیه دادم و سعی کردم بخوابم تا با جئون حرف نزنم
کوک:بلند شو رسیدیم
بلند شدم و پیاده شدم اونجا یه پاساژ بود
هرجا کوک رفت دنبالش رفتم
((دو ساعت بعد))
چند دست لباس خریده بودیم
به سمت عمارت راه افتادیم
وقتی رسیدیم تو اتاقرفتم
که در باز شد
دراز کشیده بودم
کوک:بیا ناهار
و رفت
تصمیم گرفتم نرم و بخوابم
داشت خوابم میبرد که دوباره در باز شد
اجوما بود احتمالا
وقتی برگشتم ببینم کیه دوباره کوک و دیدم
رومو کردم اونور تخت بالا پایین شد
۶۴۶
۱۲ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.