p5
(ویو جونگکوک)
باورم نمیشه که باید با ا.ت ازدواج کنم . الان خیلی ذهنم درگیره از یه طرف ازدواج با ا.ت از یه طرف با لیا بهم زدم و از یه طرف دیگه تمرین ها خیلی سنگینه کلا ذهنم درگیره الان نمیتونم ۴کر کنم واقعا خسته م و نیاز دارم استراحت کنم همینطوری داشتم توی ذهنم با خودم حرف میزدم که نامجون گفت
نامجون : جونگکوک ا.ت شما باید با هم ازدواج کنید خب ولی هیچ کس کاری به کار شما نداره فقط موقع کار و توی دوربین کنار هم باشین خب
_ من مشکلی ندارم
+ منم مشکلی ندارم ولی یونگی
جین:با یونگی هم حرف میزنیم درست میشه بچه ها درسته شما همدیگرو دوست ندارین ولی ممکنه به مرور عاشق هم بشید
_ یعنی چی چطوری
+راست میگه ولی فکر کنم غیر ممکنه
جیمین:هیچ چیزی غیر ممکن نیست
تهیونگ: راست میگه جونگکوک شی
جیهوپ: خب بچه ها وقتی یونگی بیدار شد بهش موضوع رو میگیم
همه:باشه
(ویو راوی)
خلاصه همه ساکت موندن و جین گفت شام رو آماده میکنه و توی این مدت جونگکوک خوابش برده بود و ا.ت روی جونگکوک پتو انداخت بعد یونگی بیدار شد و خلاصه همه باهاش حرف زدن و بلاخره قبول کرد و دیگه باهم شام خوردن و دیگه همه میخواستن برن جونگکوک گفت ا.ت رو میرسونه نشستن توی ماشین و الان داشتن میرفتن خونه ا.ت
_ تو ناراحتی که با من ازدواج میکنی؟
+نمیشه گفت نیستم ولی من خیلی فکر کردم پس شاید بتونیم باهم کنار بیایم
_اره
+ یه سوال
_بگو
+تو چرا توی دستشویی اونکارو کردی
_ببخشید من یکم مست بودم حالم سر جاش نبود
+اشکالی نداره
_خب ا.ت تو کسی رو دوست داری
+نه راستش تا الان کسی رو دوست نداشتم
_واقعا؟
+اره
_(زیر لب گفت پس من میشم اون کسی که عاشقش میشی)
+چیزی گفتی؟
_نه
و بعدش با هم رفتن خونه ا.ت و جونگکوک دید که ا.ت توی ماشین خوابش برده برای همین بغلش کرد و ا.ت رو برآید استایل بغل کرد و بردش گزاشتش روی تخت و پتو رو کشید روش و پیشونی ا.ت رو بوسید مثل اینکه این دوتا قراره داستان زیبایی داشته باشن
باورم نمیشه که باید با ا.ت ازدواج کنم . الان خیلی ذهنم درگیره از یه طرف ازدواج با ا.ت از یه طرف با لیا بهم زدم و از یه طرف دیگه تمرین ها خیلی سنگینه کلا ذهنم درگیره الان نمیتونم ۴کر کنم واقعا خسته م و نیاز دارم استراحت کنم همینطوری داشتم توی ذهنم با خودم حرف میزدم که نامجون گفت
نامجون : جونگکوک ا.ت شما باید با هم ازدواج کنید خب ولی هیچ کس کاری به کار شما نداره فقط موقع کار و توی دوربین کنار هم باشین خب
_ من مشکلی ندارم
+ منم مشکلی ندارم ولی یونگی
جین:با یونگی هم حرف میزنیم درست میشه بچه ها درسته شما همدیگرو دوست ندارین ولی ممکنه به مرور عاشق هم بشید
_ یعنی چی چطوری
+راست میگه ولی فکر کنم غیر ممکنه
جیمین:هیچ چیزی غیر ممکن نیست
تهیونگ: راست میگه جونگکوک شی
جیهوپ: خب بچه ها وقتی یونگی بیدار شد بهش موضوع رو میگیم
همه:باشه
(ویو راوی)
خلاصه همه ساکت موندن و جین گفت شام رو آماده میکنه و توی این مدت جونگکوک خوابش برده بود و ا.ت روی جونگکوک پتو انداخت بعد یونگی بیدار شد و خلاصه همه باهاش حرف زدن و بلاخره قبول کرد و دیگه باهم شام خوردن و دیگه همه میخواستن برن جونگکوک گفت ا.ت رو میرسونه نشستن توی ماشین و الان داشتن میرفتن خونه ا.ت
_ تو ناراحتی که با من ازدواج میکنی؟
+نمیشه گفت نیستم ولی من خیلی فکر کردم پس شاید بتونیم باهم کنار بیایم
_اره
+ یه سوال
_بگو
+تو چرا توی دستشویی اونکارو کردی
_ببخشید من یکم مست بودم حالم سر جاش نبود
+اشکالی نداره
_خب ا.ت تو کسی رو دوست داری
+نه راستش تا الان کسی رو دوست نداشتم
_واقعا؟
+اره
_(زیر لب گفت پس من میشم اون کسی که عاشقش میشی)
+چیزی گفتی؟
_نه
و بعدش با هم رفتن خونه ا.ت و جونگکوک دید که ا.ت توی ماشین خوابش برده برای همین بغلش کرد و ا.ت رو برآید استایل بغل کرد و بردش گزاشتش روی تخت و پتو رو کشید روش و پیشونی ا.ت رو بوسید مثل اینکه این دوتا قراره داستان زیبایی داشته باشن
۴.۷k
۲۰ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.