وقتی همه ازت میترسن:) پارت10(پارت اخر)
داشتم توی خیابون راه میرفتم که به یه مغازه برخوردم همون مغازه ای بود که ازش اون کابوس گیری که به ته یونگ داده بودمو خریدم!
داشتم از خیابون که پر ماشین بود میگذشتم که صدای داد زدن یکی که هی میگفت:سونگگگگگ!
رو میشنیدم هی اینطرف اونطرف نگاه کردم که دیدم تهیونگه که همون موقع بود که کله خاطراتم با ته یونگ به یادم اومد انگار زمان ایستاده بود.
راوی ته یونگ:هی صداش میکردم اما خیلی ازش دور بودم میشنید اما نمیدونست چیکار کنه که داشتم میدیدم یک کامیون داره میاد که زد بهش! سریع به امبولانس زنگ زدم و رفتیم بیمارستان که دکترا گفتن سریع ببرینش اتاق معاینه که بعدش دکتر اومد بیرون و گفت
دکتر:متاسفم:)
کاشکی زودتر بهش میرسیدم:)
پایان:/
داشتم از خیابون که پر ماشین بود میگذشتم که صدای داد زدن یکی که هی میگفت:سونگگگگگ!
رو میشنیدم هی اینطرف اونطرف نگاه کردم که دیدم تهیونگه که همون موقع بود که کله خاطراتم با ته یونگ به یادم اومد انگار زمان ایستاده بود.
راوی ته یونگ:هی صداش میکردم اما خیلی ازش دور بودم میشنید اما نمیدونست چیکار کنه که داشتم میدیدم یک کامیون داره میاد که زد بهش! سریع به امبولانس زنگ زدم و رفتیم بیمارستان که دکترا گفتن سریع ببرینش اتاق معاینه که بعدش دکتر اومد بیرون و گفت
دکتر:متاسفم:)
کاشکی زودتر بهش میرسیدم:)
پایان:/
۳.۰k
۲۷ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.