عشق بنفش
پارت 9
ویو ا.ت
هوووف دیگه جونی واسم نموند
رفتیم سرجامون یه نخ سیگار گذاشتم گوشه لبم و روشنش کردم. گوشی کای زنگ خورد اخمی کرد و گفت
~ چشم پدر الان خودم رو میرسونم
و قطع کرد
~ا.ت واقعا شرمنده ام یه کار واجب پیش اومده باید برگردم
*حتما..راحت باش و سلام من رو برسون
~ کسی میتونه ا.ت رو برسونه ؟
تهیونگ+ ماشین من خالیه میتونه بامن برگرده
دود سیگارم رو فوت کردم تو صورت تهیونگ که اخمی کردم زیرلب گفت +روانی
کای با همه خداحافظی کرد و رفت
ماهم بعد از دادن کادو ها و داستان های تولدی روونه خونه شدیم
«مکان تو ماشین تهیونگ»
اهنگ someone like you از Adele پلی بود
و باهم سیگار میکشیدیم
*خوش گذشت؟
+به یه نفر بیشتر خوش گذشته
خندیدم
*من کلا چیزی رو سخت نمیگیرم سعی بر خوشگذروندن دارم
+متوجهم
*هووووممممم چاکلت
تهیونگ بوی کاکائو میاد ، دلم میخواد همین الان به هات چاکلت مهمونم کنی
ماشین رو نگه داشت کنار همون مغازه ای که دیدیم
+باش تا بگیرم و برگردم
ده دقیقه دیگه با دوتا هات چاکلت برگشت
+قدم بزنیم؟
*بزنیم
خنکی هوا لرزی به تنم انداخت که کت تهیونگ هم برداشتم از تو ماشین انداختم رو دوشم
+انقدر تارفی نباش
*مضخرفه
+چی؟
*تارفیبودن
لبخند زد و مشغول خوردن شد
صبح با صدای بوق ماشین بیدار شدم سرم درد میکرد
*مرضسرصبح روز تعطیل کی اون بوقو چسبیده ولکن نیست
از گوشه پنجره دیدم
او او گاومون زایید
پدره
تند تند پاشدم و خودمو جمع و جور کردم و رفتم پایین
دیدم همه مثل من از اتاقاشون یکی یکی زدن بیرون
پدر با ابهت همیشگیش نشست پشت صندلی و به خدمتکاراش دستور داد میزرو با صبحونه هایی که خریده بود بچینن
همه دور میز مشغول خوردن صبحونه بودیم
پدر_ ا.ت
*بله پدر
_متوجه حرف های رسانه ها پشتت هستی؟
*پدر من که نامزد دارم دیگه چرا؟
_ ازت میخوام با کای هرچه زودتر ازدواج کنی و خاتمه بدی به این قضیه
*چ..چیییی؟عمرا
تا همینجاش هم سکوت کردم بخاطر شما بوده وگرنه منو چه به نامزدی؟
با اخمی که کرد ناموسا ریدم تو شورتم
_کی نظر تورو خواست؟این یک دستوره
خیلی سعی داشتم جلو بقیه گریه نکنم ولی کنترلم از دستم خارج شد و دونه اشکام سر خوردن رو گونه هام
پاشد که بره
*این زندگی منه…من عاشق کس دیگه ایم
برگشت
_پس یا دستش رو بگیر و بیا نشونم بده یا تا فردا ترتیب ازدواجت رو میدم
ورفت
لیوان چای توی دستم رو پرت کردم سمت دیوار و همش پودر شد…مثل زندگی من
درسته کای خیلی پسر خوب و همه چیز تمومیهولی اینم نامردیه درحق جفتمون بخوایم اینطوری ازدواج کنیم…بی عشقو زوری
*مطمئنم هیچ حسی به کاینخواهمداشت
مری و مایا و وستا هجوم اوردن سمتم و اونام مث من گریه میکردن
پسرا مثل یه برادر بزرگتر در اغوشم گرفتن و هرکدومشون برای دلداری یچیزیمیگفت
تهیونگ+ من حاضرم با ا.ت ازدواج کنم
شرایط برای پست بعد:
لایک 4
کامنت 3
فالو 3
ویو ا.ت
هوووف دیگه جونی واسم نموند
رفتیم سرجامون یه نخ سیگار گذاشتم گوشه لبم و روشنش کردم. گوشی کای زنگ خورد اخمی کرد و گفت
~ چشم پدر الان خودم رو میرسونم
و قطع کرد
~ا.ت واقعا شرمنده ام یه کار واجب پیش اومده باید برگردم
*حتما..راحت باش و سلام من رو برسون
~ کسی میتونه ا.ت رو برسونه ؟
تهیونگ+ ماشین من خالیه میتونه بامن برگرده
دود سیگارم رو فوت کردم تو صورت تهیونگ که اخمی کردم زیرلب گفت +روانی
کای با همه خداحافظی کرد و رفت
ماهم بعد از دادن کادو ها و داستان های تولدی روونه خونه شدیم
«مکان تو ماشین تهیونگ»
اهنگ someone like you از Adele پلی بود
و باهم سیگار میکشیدیم
*خوش گذشت؟
+به یه نفر بیشتر خوش گذشته
خندیدم
*من کلا چیزی رو سخت نمیگیرم سعی بر خوشگذروندن دارم
+متوجهم
*هووووممممم چاکلت
تهیونگ بوی کاکائو میاد ، دلم میخواد همین الان به هات چاکلت مهمونم کنی
ماشین رو نگه داشت کنار همون مغازه ای که دیدیم
+باش تا بگیرم و برگردم
ده دقیقه دیگه با دوتا هات چاکلت برگشت
+قدم بزنیم؟
*بزنیم
خنکی هوا لرزی به تنم انداخت که کت تهیونگ هم برداشتم از تو ماشین انداختم رو دوشم
+انقدر تارفی نباش
*مضخرفه
+چی؟
*تارفیبودن
لبخند زد و مشغول خوردن شد
صبح با صدای بوق ماشین بیدار شدم سرم درد میکرد
*مرضسرصبح روز تعطیل کی اون بوقو چسبیده ولکن نیست
از گوشه پنجره دیدم
او او گاومون زایید
پدره
تند تند پاشدم و خودمو جمع و جور کردم و رفتم پایین
دیدم همه مثل من از اتاقاشون یکی یکی زدن بیرون
پدر با ابهت همیشگیش نشست پشت صندلی و به خدمتکاراش دستور داد میزرو با صبحونه هایی که خریده بود بچینن
همه دور میز مشغول خوردن صبحونه بودیم
پدر_ ا.ت
*بله پدر
_متوجه حرف های رسانه ها پشتت هستی؟
*پدر من که نامزد دارم دیگه چرا؟
_ ازت میخوام با کای هرچه زودتر ازدواج کنی و خاتمه بدی به این قضیه
*چ..چیییی؟عمرا
تا همینجاش هم سکوت کردم بخاطر شما بوده وگرنه منو چه به نامزدی؟
با اخمی که کرد ناموسا ریدم تو شورتم
_کی نظر تورو خواست؟این یک دستوره
خیلی سعی داشتم جلو بقیه گریه نکنم ولی کنترلم از دستم خارج شد و دونه اشکام سر خوردن رو گونه هام
پاشد که بره
*این زندگی منه…من عاشق کس دیگه ایم
برگشت
_پس یا دستش رو بگیر و بیا نشونم بده یا تا فردا ترتیب ازدواجت رو میدم
ورفت
لیوان چای توی دستم رو پرت کردم سمت دیوار و همش پودر شد…مثل زندگی من
درسته کای خیلی پسر خوب و همه چیز تمومیهولی اینم نامردیه درحق جفتمون بخوایم اینطوری ازدواج کنیم…بی عشقو زوری
*مطمئنم هیچ حسی به کاینخواهمداشت
مری و مایا و وستا هجوم اوردن سمتم و اونام مث من گریه میکردن
پسرا مثل یه برادر بزرگتر در اغوشم گرفتن و هرکدومشون برای دلداری یچیزیمیگفت
تهیونگ+ من حاضرم با ا.ت ازدواج کنم
شرایط برای پست بعد:
لایک 4
کامنت 3
فالو 3
۱۴.۳k
۲۸ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.