دنیای زامبی پارت ۷
نامجون تک سرفه ای کرد
نامجون :دو تا خبر هست که باید به شماها بگم
همه ی بچه ها گوشاشونو تیز کردن
هوسوک که از همه مضطرب تر به نظر میرسید پرسید :خ..خوب یا ب..بد؟
نامجون برای اینکه بچه ها بیشتر مضطرب نشن شروع کرد :
خبر اولمون اینه که زامبی ها روز به روز دارن باهوش تر میشن ،ممکنه بتونن دستشون چاقو بگیرن ،انسان هارو به یاد بیارن و این خب شانس اومدن و سالم رسیدن گروه رنجر ها رو کمتر میکنه ؟
_چقدر؟
جیمین خیلی آروم سوالو گفت،آرزو میکرد نامجون چیزی نشنیده باشه ،درسته همه میخواستن سرنوشتشون رو به تاخیر بندازن .
نزدیک ۲۳٪ !
ترسیده بودن !میدونین ۲۳٪ میشه چند نفر آدم؟چند تا جون؟میشه نزدیک ۴۶ تا آدم!و حالا اونا چند نفرن؟هفت نفر.
به اعضا نگاه کرد و گفت :و خبر دوم ...یک زامبی سر دسته وجود داره..
جین که مخ گروه حساب میشد گفت:یعنی کسی که اونا رو هدایت کنه؟یه انسان یا زامبی ؟
نامجون نگاهش رو به جین داد و در حالی که لبخند تلخی زد گفت :یک دورگه انسان زامبی..یعنی چهره ی انسان ولی مغز زامبی ،یا چهره ی زامبی
و مغز انسان ..هنوز مشخص نیست،ولی یک چیزی رو میدونیم ،اگر با این حساب که طبق آزمایشات زامبی توی گروه ما نباشه ....اینکه مخفی باشه صد درصده °
با این حرف هوسوک احساس کرد الاناست که از استرس بالا بیار و سریع پاشد و دوید سمت دستشویی ...
یونگی که فهمید حتی اگه نخواد 《که اتفاقا الان از خداشه》باید بره چون مسئولیت اون پسر باهاشه از پشت میز پاشد و سمت دستشویی رفت
_هوسوک چی شد؟
پسرک با شیدن صدای فرد آشنا سرشو برگردوند
+ه..هی..هیچی ..هی..هیونگ
_حالت یهو بد شد
هوسوکی چنگی به سینک دستشویی زد و مقداری از اسید معدشو بالا آورد
_هوسوک!..
نامجون :دو تا خبر هست که باید به شماها بگم
همه ی بچه ها گوشاشونو تیز کردن
هوسوک که از همه مضطرب تر به نظر میرسید پرسید :خ..خوب یا ب..بد؟
نامجون برای اینکه بچه ها بیشتر مضطرب نشن شروع کرد :
خبر اولمون اینه که زامبی ها روز به روز دارن باهوش تر میشن ،ممکنه بتونن دستشون چاقو بگیرن ،انسان هارو به یاد بیارن و این خب شانس اومدن و سالم رسیدن گروه رنجر ها رو کمتر میکنه ؟
_چقدر؟
جیمین خیلی آروم سوالو گفت،آرزو میکرد نامجون چیزی نشنیده باشه ،درسته همه میخواستن سرنوشتشون رو به تاخیر بندازن .
نزدیک ۲۳٪ !
ترسیده بودن !میدونین ۲۳٪ میشه چند نفر آدم؟چند تا جون؟میشه نزدیک ۴۶ تا آدم!و حالا اونا چند نفرن؟هفت نفر.
به اعضا نگاه کرد و گفت :و خبر دوم ...یک زامبی سر دسته وجود داره..
جین که مخ گروه حساب میشد گفت:یعنی کسی که اونا رو هدایت کنه؟یه انسان یا زامبی ؟
نامجون نگاهش رو به جین داد و در حالی که لبخند تلخی زد گفت :یک دورگه انسان زامبی..یعنی چهره ی انسان ولی مغز زامبی ،یا چهره ی زامبی
و مغز انسان ..هنوز مشخص نیست،ولی یک چیزی رو میدونیم ،اگر با این حساب که طبق آزمایشات زامبی توی گروه ما نباشه ....اینکه مخفی باشه صد درصده °
با این حرف هوسوک احساس کرد الاناست که از استرس بالا بیار و سریع پاشد و دوید سمت دستشویی ...
یونگی که فهمید حتی اگه نخواد 《که اتفاقا الان از خداشه》باید بره چون مسئولیت اون پسر باهاشه از پشت میز پاشد و سمت دستشویی رفت
_هوسوک چی شد؟
پسرک با شیدن صدای فرد آشنا سرشو برگردوند
+ه..هی..هیچی ..هی..هیونگ
_حالت یهو بد شد
هوسوکی چنگی به سینک دستشویی زد و مقداری از اسید معدشو بالا آورد
_هوسوک!..
۳.۵k
۰۵ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.