پارت آخر⚡
ات: ببخشید من باید برم
رنگکوکو: اشکالی نداره
سنجیرو: بازم بیا تمرین کنیم
ات: باشه خدافظ
رنگکوکو و سنجیرو: خدافظ
ویو ات
(راه افتادم و رفتم پیش میتسوری)
میتسوری: سلام ات جان
ات: سلام میتسو جونم خوبی
میتسوری: من خوبم کسی مختو نزد
ات: این چه سوالی
میتسوری: بیا بریم غذا بخوریم
ات: باشه
(درحال غذا خوردن بودم که میتسوری پرسید)
میتسوری: تو از رنگکوکو خوشت میاد
ات:(غذا پرید تو گلوم) چی یی
میتسوری: حالت خوبه بیا آب بخور
ات: ممنون
میتسوری: حالا جواب منو بده
ات: خب آره خوشم میاد
میتسوری: عروسییییی داریم له لهه
ات: زهرمار داد نزن
میتسوری: چرا
ات: ببینم میشه سوال پیچم نکنی
میتسوری: میرم به بقیه بگم (بالبخند شیطانی)
ات: تو بی جا بکنی (پاشو گرفتم ولی واقعا قدرتش زیاد بودو رفت پیش بقیه هاشیراها)
میتسوری: بچه ها (تا میخواستم حرف بزنم دهنمو بست) مممم
ات: چیزی نیست
مویچیرو: مطمئنی
ات: آره بابا
میتسوری: دروغ میگه عروسیییی داریم
تنگن: عروسی کی
ات: داره شوخی میکنه
میتسوری: نه بزار حقیقتو بگم ات و رنگکوکو عاشق هم شدند
ات: دروغ میگه [ یه دستی رو شونه هام احساس کردم]
رنگکوکو: راست میگه ما قراره ازدواج کنیم
ات: چی(چشمام چهار تا شد)
میتسوری: تبریک میگم
ات: میتسوری دعا کن نگیرمت
تنگن: تبریک میگم
مویچیرو: منم همینطور
گیو: منم تبریک میگم
همه تبریک گفتند
رنگکوکو: ممنون (تو ذهنش: چه غلطی بکنم حالا من)
همه رفتند
ات: ما کی قرار بود ازدواج کنیم
رنگکوکو: با من ازدواج میکنی
ات: بلهه
رنگکوکو: به همین راحتی
(4سال بعد شما یه پسر دارید و زندگی خوبی داری)
امیدوارم خوشتون اومده باشه❤❤❤
رنگکوکو: اشکالی نداره
سنجیرو: بازم بیا تمرین کنیم
ات: باشه خدافظ
رنگکوکو و سنجیرو: خدافظ
ویو ات
(راه افتادم و رفتم پیش میتسوری)
میتسوری: سلام ات جان
ات: سلام میتسو جونم خوبی
میتسوری: من خوبم کسی مختو نزد
ات: این چه سوالی
میتسوری: بیا بریم غذا بخوریم
ات: باشه
(درحال غذا خوردن بودم که میتسوری پرسید)
میتسوری: تو از رنگکوکو خوشت میاد
ات:(غذا پرید تو گلوم) چی یی
میتسوری: حالت خوبه بیا آب بخور
ات: ممنون
میتسوری: حالا جواب منو بده
ات: خب آره خوشم میاد
میتسوری: عروسییییی داریم له لهه
ات: زهرمار داد نزن
میتسوری: چرا
ات: ببینم میشه سوال پیچم نکنی
میتسوری: میرم به بقیه بگم (بالبخند شیطانی)
ات: تو بی جا بکنی (پاشو گرفتم ولی واقعا قدرتش زیاد بودو رفت پیش بقیه هاشیراها)
میتسوری: بچه ها (تا میخواستم حرف بزنم دهنمو بست) مممم
ات: چیزی نیست
مویچیرو: مطمئنی
ات: آره بابا
میتسوری: دروغ میگه عروسیییی داریم
تنگن: عروسی کی
ات: داره شوخی میکنه
میتسوری: نه بزار حقیقتو بگم ات و رنگکوکو عاشق هم شدند
ات: دروغ میگه [ یه دستی رو شونه هام احساس کردم]
رنگکوکو: راست میگه ما قراره ازدواج کنیم
ات: چی(چشمام چهار تا شد)
میتسوری: تبریک میگم
ات: میتسوری دعا کن نگیرمت
تنگن: تبریک میگم
مویچیرو: منم همینطور
گیو: منم تبریک میگم
همه تبریک گفتند
رنگکوکو: ممنون (تو ذهنش: چه غلطی بکنم حالا من)
همه رفتند
ات: ما کی قرار بود ازدواج کنیم
رنگکوکو: با من ازدواج میکنی
ات: بلهه
رنگکوکو: به همین راحتی
(4سال بعد شما یه پسر دارید و زندگی خوبی داری)
امیدوارم خوشتون اومده باشه❤❤❤
۳.۴k
۲۵ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.