P39
P39
& پس فردا برمیگردیم دخترم.
_ باشه مامان جونم مواظب خودت باش.
& حتما دخترم مرسی.
_ دوست دارم.
& منم همینطور.
_ خداحافظ.
& خداحافظ دختر قشنگم.
تلفن رو سرجاش گذاشت و به سمت آشپرخونه رفت. مقداری شراب توی لیوانش ریخت و به کانتر تکیه داد و ازش خورد. اگه تهیونگ آزاد میشد وارد دنیای واقعی میشد. اون موقع حافظش رو از دست میداد و مثل آدم های معمولی زندگی میکرد. ممکن بود هیچوقت نتونه پیداش کنه ولی به سرنوشت ایمان داشت. لیوان شرابشو روی کانتر ول کرد و به تختش رفت. کتاب رو بغل کرد و گفت: میخوام برم پیش تهیونگ میخوام برم پیش تهیونگ.
چشماشو بست و خودش و به جادوی کتابش سپرد.
بچه ها پارت بعد رو امروز براتون میذارم.
& پس فردا برمیگردیم دخترم.
_ باشه مامان جونم مواظب خودت باش.
& حتما دخترم مرسی.
_ دوست دارم.
& منم همینطور.
_ خداحافظ.
& خداحافظ دختر قشنگم.
تلفن رو سرجاش گذاشت و به سمت آشپرخونه رفت. مقداری شراب توی لیوانش ریخت و به کانتر تکیه داد و ازش خورد. اگه تهیونگ آزاد میشد وارد دنیای واقعی میشد. اون موقع حافظش رو از دست میداد و مثل آدم های معمولی زندگی میکرد. ممکن بود هیچوقت نتونه پیداش کنه ولی به سرنوشت ایمان داشت. لیوان شرابشو روی کانتر ول کرد و به تختش رفت. کتاب رو بغل کرد و گفت: میخوام برم پیش تهیونگ میخوام برم پیش تهیونگ.
چشماشو بست و خودش و به جادوی کتابش سپرد.
بچه ها پارت بعد رو امروز براتون میذارم.
۷.۹k
۱۹ آبان ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.