فیک سه شاتی از نامجون
شات ۱
سه شاتی از نامجون
شات اول
ا.ت ویو
نامجون :ا.ت .......ا.ت زود بیا اینجا
با ترس در اتاق رو باز کردم از پله ها رفنتم پایین که دیدم عصبانی نشسته و چند تا برگه توی دستش هست
جلوتر رفتم
ا.ت:ب...له
نامجون:بیا اینجا خودت توضیح بده
ا.ت رفت جلو تر که نامجون برگه هایی رو دستش داد
وای مرگش حتمی شد
نامجون:خودت بهتر می دونی الان باید چیکار کنی
ا.ت:غلط کردم دیگه تکرار نمیشه
نامجون:دیره
بلند شد که پشت سرش راه افتادم
من الان ۱ساله با نامجون ازدواج کردم
ازدواجمون زوری بود ما باهم دختر عمو پسر عمو بودیم پدر بزرگم برای اینکه نامجون با یکی دیگه ازدواج نکنه و وارث رو یکی دیگه به دنیا بیاره من رو مجبور کرد باهاش ازدواج کنم من مادر پدرم و توی تصادف از دست دادم و پدر بزرگم منو بزرگ کرد
نامجون حتی نمی زاره من پاهام رو از در خونه بزارم اون بر
دیشب از در پشتی فرار کردم رفتم بار با دوستام حالاهم باید برای کارم تنبیه بشم
نمی دونم کی بهش خبر داده
نامجون در اتاق بازی رو باز کرد من اول رفتم داخل اون هم پشت سرم اومد و در رو قفل کرد و شروع کرد به در آوردن لباسم البته جر دادنش
نامجون:
سه شاتی از نامجون
شات اول
ا.ت ویو
نامجون :ا.ت .......ا.ت زود بیا اینجا
با ترس در اتاق رو باز کردم از پله ها رفنتم پایین که دیدم عصبانی نشسته و چند تا برگه توی دستش هست
جلوتر رفتم
ا.ت:ب...له
نامجون:بیا اینجا خودت توضیح بده
ا.ت رفت جلو تر که نامجون برگه هایی رو دستش داد
وای مرگش حتمی شد
نامجون:خودت بهتر می دونی الان باید چیکار کنی
ا.ت:غلط کردم دیگه تکرار نمیشه
نامجون:دیره
بلند شد که پشت سرش راه افتادم
من الان ۱ساله با نامجون ازدواج کردم
ازدواجمون زوری بود ما باهم دختر عمو پسر عمو بودیم پدر بزرگم برای اینکه نامجون با یکی دیگه ازدواج نکنه و وارث رو یکی دیگه به دنیا بیاره من رو مجبور کرد باهاش ازدواج کنم من مادر پدرم و توی تصادف از دست دادم و پدر بزرگم منو بزرگ کرد
نامجون حتی نمی زاره من پاهام رو از در خونه بزارم اون بر
دیشب از در پشتی فرار کردم رفتم بار با دوستام حالاهم باید برای کارم تنبیه بشم
نمی دونم کی بهش خبر داده
نامجون در اتاق بازی رو باز کرد من اول رفتم داخل اون هم پشت سرم اومد و در رو قفل کرد و شروع کرد به در آوردن لباسم البته جر دادنش
نامجون:
۷۲.۵k
۱۰ اردیبهشت ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.