پارت ...۲۰
با صدای کسی که شنیدم برق از سرم رفت ... اون کسی نبود جز خاله یونا از جام در کسری از ثانیه بلند شدم به سمتش دویدم اون واقعن خیلی مهربونه ... اون همیشه لزم در مقابل همه دفاع میکرد ... خودمو تو بغلش جا دادم تا بتونم از بوی تنش لذت ببرم اون قدری دلتنگش بودم و همین طور خوشحال نمی توانم حسی که دارم رو توصیه کنم با صدای مامان بزور از خاله یونای مهربونه دل کندم و به مامان چشم دوختم...
مامان مین جو : یاااا مین جو یادت باید باشه خالت هنوز کامل خوب نشده ...
با حرف مامان نگاهی به خاله کردم ...
مین جو : وای خاله امیدوارم زودتر خوب بشی نمی دونی که چقدر دلم براتون تنگ شده خیلی خیلی خوشحالم که میبنمتون ...
خاله یونا از حرف خوب من لبخندی زد ... که دقیقه شبیه فرشته ها شد وای خدا من
خاله یونا :من عزیزم چقدر بزرگ شدی تقریبا یک سالی هست ندیدمت خیلی خوشحال شدم که میبینمت ...
لبخندی از دل جرمی خاله زدم ... نگاهی به مامان کردم ولی مامان رو فراموش کردم خودمو تو بغلش مامان هم جا کردم ...
مامان که از رفتار من تعجب کرده بود ... البته بهش خف میدم دختری نبودم که زیاد لوس باشه ولی من واقعن دلم برای مامان هم تنگ شده بود درسته یکم غررمیزنه ولی دلش صاف مهربونه ...
مامان مین جو : بسه دیگه بهتره بریم خونه ...
به طرف خونه حرکت کردیم خاله هم از طبیعت بوسان تعریف میکرد منو مامان کوش میدادیم ...
مین جو زود باش خونه رو مرتب کن بلاخره امشب خواهر خواهر زاده گلم میان ... ایششش زیر لب گفتم بعد از کمی مرتب کردن خونه به سمت اتاقم راه رفتم سعی کردم بهترین لباسم رو انتخاب کردم ... تا چشم اون تهیونک نادون رو در آرم ...
یه تیشرت با یه شلوار خیلی قشنگ انتخاب کردم و ...
مامان مین جو : یاااا مین جو یادت باید باشه خالت هنوز کامل خوب نشده ...
با حرف مامان نگاهی به خاله کردم ...
مین جو : وای خاله امیدوارم زودتر خوب بشی نمی دونی که چقدر دلم براتون تنگ شده خیلی خیلی خوشحالم که میبنمتون ...
خاله یونا از حرف خوب من لبخندی زد ... که دقیقه شبیه فرشته ها شد وای خدا من
خاله یونا :من عزیزم چقدر بزرگ شدی تقریبا یک سالی هست ندیدمت خیلی خوشحال شدم که میبینمت ...
لبخندی از دل جرمی خاله زدم ... نگاهی به مامان کردم ولی مامان رو فراموش کردم خودمو تو بغلش مامان هم جا کردم ...
مامان که از رفتار من تعجب کرده بود ... البته بهش خف میدم دختری نبودم که زیاد لوس باشه ولی من واقعن دلم برای مامان هم تنگ شده بود درسته یکم غررمیزنه ولی دلش صاف مهربونه ...
مامان مین جو : بسه دیگه بهتره بریم خونه ...
به طرف خونه حرکت کردیم خاله هم از طبیعت بوسان تعریف میکرد منو مامان کوش میدادیم ...
مین جو زود باش خونه رو مرتب کن بلاخره امشب خواهر خواهر زاده گلم میان ... ایششش زیر لب گفتم بعد از کمی مرتب کردن خونه به سمت اتاقم راه رفتم سعی کردم بهترین لباسم رو انتخاب کردم ... تا چشم اون تهیونک نادون رو در آرم ...
یه تیشرت با یه شلوار خیلی قشنگ انتخاب کردم و ...
۲۲.۶k
۰۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.