پارت 1 معجزه ی عشق آور جونگ کوک و هانا
پارت 1
روی کاناپه ی گرم و نرمم نشسته بودم و لبتابم روی پام بود . زدم روی صفحه ی ناشناس . به عنوان یک بچه ی ۱۲ ساله کنجکاو شدم که بفهمم چجوریه که اگه توی این صفحه بری دیگه کسی نمی فهمه کجا رفتی . و کی فکرشو می کرد
که یک صفحه ی ناشناس سرآغاز کار من باشه ؟
هشت سال بعد ...
درحال مشت زدن به کیسه بودم که صدایی توجهمو جلب کرد اون مینجی بود !
حوله ی کوچیکم که روی یکی از دستگاه های بدنسازی بود رو برداشتم و به طرف مینجی رفتم .
مینجی : ببینم از دفعه ی قبل چقدر پیشرفت کردی خانم هکر !*
ا.ت : ورزش کردن خیلی سخته . نمیشه موقع انجام دادن عملیات تو از من محافظت کنی ؟
مینجی درحالی که داشت گارد می گرفت گفت : اگه من موقع عملیات پیشت نباشم چی ؟
و یک ضربه به شکم ا.ت زد .
که با گاردی که گرفتی دستش کمی درد گرفت .
ا.ت می بینی ؟ که چقدر پیشرفت کردم ؟
ا.ت : بعد از چهار ساعت تمرین از اون خراب شده اومدم بیرون و واقعا خسته بودم .
کلاه مشکیم رو پایین تر کشیدم تا چهرم مشخص نباشه و زیپ ژاکتمو بستم .
همینطور که راه میرفتم دنبال مغازه ای میگشتم که از توش بوی خوبی بیرون بیاد *
موبایلمو از توی جیبم درآورم و آهنگ مورد علاقمو زدم . و به سمت غدافروشی بکهیون ( اسم رستوران ) حرکت کردم .
دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم که٬
نرمی دست یک نفر توجه منو به خودش جلب کرد . سرم رو رو به عقب برگردوندم که با مردی : هیکلی ورزیده بایک لباس و شلوار مشکی و با ماسک و کلاه سرش پایینه .
ا.ت : .....
مرد ناشناس : اوهوم ...
ا.ت : بعد از صدایی که اون مرد از خودش ایجاد کرد به خودم اومدم و دستم رو روی دستش برداشتم .
و رفتم روی یکی از صندلی های اونجا نشستم ٬ موبایلمو بیرون اوردم که
اون مرد مشکی پوش آستینش رو بالا کشید و با بالا کشیدن آستینش و دیده شدن تتو های روی دستش تعجب کردم !
ذهن ا.ت : یعنی اون جزو مافیا ی جئون جونگ کوکه !
روی کاناپه ی گرم و نرمم نشسته بودم و لبتابم روی پام بود . زدم روی صفحه ی ناشناس . به عنوان یک بچه ی ۱۲ ساله کنجکاو شدم که بفهمم چجوریه که اگه توی این صفحه بری دیگه کسی نمی فهمه کجا رفتی . و کی فکرشو می کرد
که یک صفحه ی ناشناس سرآغاز کار من باشه ؟
هشت سال بعد ...
درحال مشت زدن به کیسه بودم که صدایی توجهمو جلب کرد اون مینجی بود !
حوله ی کوچیکم که روی یکی از دستگاه های بدنسازی بود رو برداشتم و به طرف مینجی رفتم .
مینجی : ببینم از دفعه ی قبل چقدر پیشرفت کردی خانم هکر !*
ا.ت : ورزش کردن خیلی سخته . نمیشه موقع انجام دادن عملیات تو از من محافظت کنی ؟
مینجی درحالی که داشت گارد می گرفت گفت : اگه من موقع عملیات پیشت نباشم چی ؟
و یک ضربه به شکم ا.ت زد .
که با گاردی که گرفتی دستش کمی درد گرفت .
ا.ت می بینی ؟ که چقدر پیشرفت کردم ؟
ا.ت : بعد از چهار ساعت تمرین از اون خراب شده اومدم بیرون و واقعا خسته بودم .
کلاه مشکیم رو پایین تر کشیدم تا چهرم مشخص نباشه و زیپ ژاکتمو بستم .
همینطور که راه میرفتم دنبال مغازه ای میگشتم که از توش بوی خوبی بیرون بیاد *
موبایلمو از توی جیبم درآورم و آهنگ مورد علاقمو زدم . و به سمت غدافروشی بکهیون ( اسم رستوران ) حرکت کردم .
دستم رو روی دستگیره ی در گذاشتم که٬
نرمی دست یک نفر توجه منو به خودش جلب کرد . سرم رو رو به عقب برگردوندم که با مردی : هیکلی ورزیده بایک لباس و شلوار مشکی و با ماسک و کلاه سرش پایینه .
ا.ت : .....
مرد ناشناس : اوهوم ...
ا.ت : بعد از صدایی که اون مرد از خودش ایجاد کرد به خودم اومدم و دستم رو روی دستش برداشتم .
و رفتم روی یکی از صندلی های اونجا نشستم ٬ موبایلمو بیرون اوردم که
اون مرد مشکی پوش آستینش رو بالا کشید و با بالا کشیدن آستینش و دیده شدن تتو های روی دستش تعجب کردم !
ذهن ا.ت : یعنی اون جزو مافیا ی جئون جونگ کوکه !
۳۷.۴k
۲۱ شهریور ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.