ₚ₃
ا/ت ویو:
از گریه متنفر بودم اما توی ون صدای گریه دخترا روانیم کرده بود از دستام همینطور خون میومد و به خواهرم فکر میکردم یعنی کجاست ؟ اون سه سالش بود که ناپدید شد یعنی الان ۲۴ سالشه به مامان رفته یا بابا الان جاش راحته؟ هزار تا سوال داشتم غرق در فکر بودم که با ایستادن ون یهو از افکارم امدم بیرون یک دختر داد زد:اینجا عمارت گوگوریو نیست ؟
مرده خندید و گفت: افرین احمق از این به بعد شما خدمتکار این عمارتید با برده ها هم کاری نداشته باشید شما خدمتکارید فقط کار کنید(آخرین جمله رو با داد گفت) راستی خانم گو بهتون کمک میکنه برید لباسا رو بگیرید
با خودم گفتم فرق ما با برده ها چیه؟ تو این فکر بودم که یک خانم پیر گفت: اسم من خانم گوعه و من دوروگه چینی کره ایم بر شما نظارت میکنم برده ها لطفا از خدمتکار ها جداشید به همتون فرم تعلق میگیره
برده ها برن و خدمتکار ها بمونن به همه دونه دونه وظایف رو گفت و بعد شنیدن همه رفتن تا لباس ها رو بپوشن به من که رسید با لبخند اما جدی گفت:ا/ت بودی درسته ؟تو باید اتاق بچه های خانواده رو تمیز کنی پنج تا پسر و یک دختر هستن اما حواست به پسر آخری باشه دم پرش نباش من ترسیده بودم ولی خانم گو رفت لباسامو پوشیدم لباس ما بلند بود اما لباس برده ها خیلی کوتاه بود رفتم سمت اتاق دختر خانواده دلم برای مامان بابام تنگ شد اما باید میموندم تا خواهرم رو پیدا کنم مشغول تمیز کردن شدم
از گریه متنفر بودم اما توی ون صدای گریه دخترا روانیم کرده بود از دستام همینطور خون میومد و به خواهرم فکر میکردم یعنی کجاست ؟ اون سه سالش بود که ناپدید شد یعنی الان ۲۴ سالشه به مامان رفته یا بابا الان جاش راحته؟ هزار تا سوال داشتم غرق در فکر بودم که با ایستادن ون یهو از افکارم امدم بیرون یک دختر داد زد:اینجا عمارت گوگوریو نیست ؟
مرده خندید و گفت: افرین احمق از این به بعد شما خدمتکار این عمارتید با برده ها هم کاری نداشته باشید شما خدمتکارید فقط کار کنید(آخرین جمله رو با داد گفت) راستی خانم گو بهتون کمک میکنه برید لباسا رو بگیرید
با خودم گفتم فرق ما با برده ها چیه؟ تو این فکر بودم که یک خانم پیر گفت: اسم من خانم گوعه و من دوروگه چینی کره ایم بر شما نظارت میکنم برده ها لطفا از خدمتکار ها جداشید به همتون فرم تعلق میگیره
برده ها برن و خدمتکار ها بمونن به همه دونه دونه وظایف رو گفت و بعد شنیدن همه رفتن تا لباس ها رو بپوشن به من که رسید با لبخند اما جدی گفت:ا/ت بودی درسته ؟تو باید اتاق بچه های خانواده رو تمیز کنی پنج تا پسر و یک دختر هستن اما حواست به پسر آخری باشه دم پرش نباش من ترسیده بودم ولی خانم گو رفت لباسامو پوشیدم لباس ما بلند بود اما لباس برده ها خیلی کوتاه بود رفتم سمت اتاق دختر خانواده دلم برای مامان بابام تنگ شد اما باید میموندم تا خواهرم رو پیدا کنم مشغول تمیز کردن شدم
۴.۶k
۲۶ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.