معجزه زندگی پارت ۹
از زبون خودم
دستاشو رو صورتم گذاشتم منم رو دستش همون موقع لبامو محکم بوسید منم همراهیش کردم پشت سرهم میبوسید دستاشو همونجوری دور کمرم حلقه کرد منم دور گردنش چرخوندم بردم سمت تخت انداختم رو تخت از پشت اومد روم کوک:دوست دارم من:منم دوست دارم لبامو بوسید محکم پشت سرهم دستمو رو فکش گذاشتمو مک میزدم لباشو پشت سرهم محکم دستشو رو کنار شیکمم میکشید رون پامو مالید و بوسیدش قلقلکم اومد خندیدم من:نکن اونجوری اونم خندید بعد صورتشو از صورتم فاصله داد کوک:طعم لبات بی نقصه دوسشون دارم دوباره بوسید بعد جدا شدیم پاشدم نشستم من:حالت خوبه تو کوک:تو خوب باشی منم خوبم من:آه من برم دیگه کوک:کجا من:یکی ببینه چیزی نمیگه برم برات غذا بیارم کوک:خودتو زیاد خسته نکن من:باشه رفتم پایین براش غذا درست کردم نودل تند با سوشی رفتم پیشش غذا رو گذاشتم رو میز کنار کوک:میخوای بری من:اوهوم کوک:باشه برو من:باشه رفتم بیرون تو اتاقم دراز کشیدم و خوابم برد بیدار شدم رفتم تو حیات گشت بزنم رفتم بیرون از عمارت دیدم یه سبد اون کناره رفتم توشو نگاه کردم دیدم یه بچه کوچولو نوزاد بود فکر کنم نزدیکای ۸ماهش بود من:آخی چه نازه چجوری دلشون اومده بزارنش بیرون برشداشتم تو بغلم زدم پشت کمرش من:جانم تو بغلم گرفتمش بردمش تو سبدشم برداشتم دختر بچه بود من:جانم جانم چیه نکنه گشنته هست دیگه رفتم تو عمارت پیش جونگ کوک در زدم گفت برم تو من:جونگ کوک کوک:بیا تو رفتم تو با دیدن بچه تو بغلم اومد سمتم کوک:این کیه من:دم در پیداش کردم خیلی نازه فکر کنم گشنشه کوک:یکی هست که میتونه بهش شیر بده من:واقعا کوک:آره من:میخوام تا ۳ سالگی بمونه☺بمونه بمونه بمونه کوک:خیله خوب عزیزم باشه همون موقع یکیو خبر کرد اومد کوک:این کوچولو رو ببرش بهش شیربده خدمتکار:چشم ارباب بردش
دستاشو رو صورتم گذاشتم منم رو دستش همون موقع لبامو محکم بوسید منم همراهیش کردم پشت سرهم میبوسید دستاشو همونجوری دور کمرم حلقه کرد منم دور گردنش چرخوندم بردم سمت تخت انداختم رو تخت از پشت اومد روم کوک:دوست دارم من:منم دوست دارم لبامو بوسید محکم پشت سرهم دستمو رو فکش گذاشتمو مک میزدم لباشو پشت سرهم محکم دستشو رو کنار شیکمم میکشید رون پامو مالید و بوسیدش قلقلکم اومد خندیدم من:نکن اونجوری اونم خندید بعد صورتشو از صورتم فاصله داد کوک:طعم لبات بی نقصه دوسشون دارم دوباره بوسید بعد جدا شدیم پاشدم نشستم من:حالت خوبه تو کوک:تو خوب باشی منم خوبم من:آه من برم دیگه کوک:کجا من:یکی ببینه چیزی نمیگه برم برات غذا بیارم کوک:خودتو زیاد خسته نکن من:باشه رفتم پایین براش غذا درست کردم نودل تند با سوشی رفتم پیشش غذا رو گذاشتم رو میز کنار کوک:میخوای بری من:اوهوم کوک:باشه برو من:باشه رفتم بیرون تو اتاقم دراز کشیدم و خوابم برد بیدار شدم رفتم تو حیات گشت بزنم رفتم بیرون از عمارت دیدم یه سبد اون کناره رفتم توشو نگاه کردم دیدم یه بچه کوچولو نوزاد بود فکر کنم نزدیکای ۸ماهش بود من:آخی چه نازه چجوری دلشون اومده بزارنش بیرون برشداشتم تو بغلم زدم پشت کمرش من:جانم تو بغلم گرفتمش بردمش تو سبدشم برداشتم دختر بچه بود من:جانم جانم چیه نکنه گشنته هست دیگه رفتم تو عمارت پیش جونگ کوک در زدم گفت برم تو من:جونگ کوک کوک:بیا تو رفتم تو با دیدن بچه تو بغلم اومد سمتم کوک:این کیه من:دم در پیداش کردم خیلی نازه فکر کنم گشنشه کوک:یکی هست که میتونه بهش شیر بده من:واقعا کوک:آره من:میخوام تا ۳ سالگی بمونه☺بمونه بمونه بمونه کوک:خیله خوب عزیزم باشه همون موقع یکیو خبر کرد اومد کوک:این کوچولو رو ببرش بهش شیربده خدمتکار:چشم ارباب بردش
۲۰.۷k
۰۸ مرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.