جهت مخالف
جهت مخالف
پارت ۳۷
ادمین ویو:
هانا توی تلفن داد زد
هانا:تو چی فک کردی که اینطوری میریزین داخل
افسر:تو ز...زنی؟؟!!
هانا:جوابمو بده(داد)
افسر:ببین خانوم محترم من وقتی که نبودم ابنجوری شد
هانا:وقتی نبودی؟کدوم جهنمی بودی ها؟(داد)
بدون اینکه جوابی بگیره گوشی رو کوبید و روبه ات کرد
هانا:میخوای چه کار کنی؟
ات چند ثانیه بی حس به میز زل زد رنگش پریده بود هانا پایینو نگاهی کرد
هانا:وای خدای من... پات...!
ات برگشت و بدون اینکه لنگ بزنه رفت توی یکی از اتاقا که مطمئن بود اونجا وسایلی هست که کمکش کنه
تا وارد اتاق شد ماسکشو کند بعد نشست و جعبه ی کمک اولیه رو گذاشت کنار خودش
اول دور زخمشو تمیز کرد و بعد با پنبه حسابی خود زخمو ضدعفونی کرد قبل از اینکع دوباره پانسمان کنه نخ های جراحی دکترو با احتیاط در اورد و چند تا پنبه رو به الکل اغشته کرد و بعد گذاشت روی زخمش و چندین لایه باند پیچوند دور زخمش
دیگه از درد عرق کرده بود ولی صدا ش در نمیومد چون از بس دردایی مث اینو متحمل شده بود که دیگه این هیچ بود
سرشو تکیه داد که صندلی و چشماشو بست و پاشو گذاشت روی میز نزدیک این بود که خوابش بره و تازه فهمیده بود چقد خستس چند دقیقهای که چشماشو روی هم گذاشت اجازه داد سنگین بشن و خوابش ببره
بعد از یه پنج دقیقه بیدار شد با شدت بلند شد درد پاش کمتر شده بود ولی چون دوباره وزنش روش بود دردش بدتر شد ماسکشو برداشت و با کمی لنگ رفت پیش هانا زیر چشماش پف داشت و معلوم بود خستس نگاهی به جمعیت توی سالن کرد هوفی کشید از شانس خوبش توی طبقهایی بودن که سالن ناهار خوری اونجا بود به محافظا دستور داد تا به کسایی که اونجان غذا بدن
بعد از چند دقیقه غذایی جلوش بود و فقط بهش زل زده بود به جونگکوک نگاهی کرد بدون میل داشت غذاشو میخورد بلند سد و رفت سمتش دست از خوردن کشید اعضا با ترس و نفرت نگاهش کرد
دستشو کرد توی جیبش و گوشی جونگکوک بیرون اورد و جلوش گرفت ولی جونگکوک فقط نگاهش کرد
ات:بگیرش
جونگکوک دستشو شکاکانه جلو اورد همونطور که قلبش تند میزد گوشیشو گرفت
ات برگشت و رفت نگاهش به جونگکوک مث اولین بار سرد بود زیاد از جونگکوک فاصله نداشت جونگکوک بلند شد
کوک:باید باهات صحبت کنم
پارت ۳۷
ادمین ویو:
هانا توی تلفن داد زد
هانا:تو چی فک کردی که اینطوری میریزین داخل
افسر:تو ز...زنی؟؟!!
هانا:جوابمو بده(داد)
افسر:ببین خانوم محترم من وقتی که نبودم ابنجوری شد
هانا:وقتی نبودی؟کدوم جهنمی بودی ها؟(داد)
بدون اینکه جوابی بگیره گوشی رو کوبید و روبه ات کرد
هانا:میخوای چه کار کنی؟
ات چند ثانیه بی حس به میز زل زد رنگش پریده بود هانا پایینو نگاهی کرد
هانا:وای خدای من... پات...!
ات برگشت و بدون اینکه لنگ بزنه رفت توی یکی از اتاقا که مطمئن بود اونجا وسایلی هست که کمکش کنه
تا وارد اتاق شد ماسکشو کند بعد نشست و جعبه ی کمک اولیه رو گذاشت کنار خودش
اول دور زخمشو تمیز کرد و بعد با پنبه حسابی خود زخمو ضدعفونی کرد قبل از اینکع دوباره پانسمان کنه نخ های جراحی دکترو با احتیاط در اورد و چند تا پنبه رو به الکل اغشته کرد و بعد گذاشت روی زخمش و چندین لایه باند پیچوند دور زخمش
دیگه از درد عرق کرده بود ولی صدا ش در نمیومد چون از بس دردایی مث اینو متحمل شده بود که دیگه این هیچ بود
سرشو تکیه داد که صندلی و چشماشو بست و پاشو گذاشت روی میز نزدیک این بود که خوابش بره و تازه فهمیده بود چقد خستس چند دقیقهای که چشماشو روی هم گذاشت اجازه داد سنگین بشن و خوابش ببره
بعد از یه پنج دقیقه بیدار شد با شدت بلند شد درد پاش کمتر شده بود ولی چون دوباره وزنش روش بود دردش بدتر شد ماسکشو برداشت و با کمی لنگ رفت پیش هانا زیر چشماش پف داشت و معلوم بود خستس نگاهی به جمعیت توی سالن کرد هوفی کشید از شانس خوبش توی طبقهایی بودن که سالن ناهار خوری اونجا بود به محافظا دستور داد تا به کسایی که اونجان غذا بدن
بعد از چند دقیقه غذایی جلوش بود و فقط بهش زل زده بود به جونگکوک نگاهی کرد بدون میل داشت غذاشو میخورد بلند سد و رفت سمتش دست از خوردن کشید اعضا با ترس و نفرت نگاهش کرد
دستشو کرد توی جیبش و گوشی جونگکوک بیرون اورد و جلوش گرفت ولی جونگکوک فقط نگاهش کرد
ات:بگیرش
جونگکوک دستشو شکاکانه جلو اورد همونطور که قلبش تند میزد گوشیشو گرفت
ات برگشت و رفت نگاهش به جونگکوک مث اولین بار سرد بود زیاد از جونگکوک فاصله نداشت جونگکوک بلند شد
کوک:باید باهات صحبت کنم
۲.۳k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.