پارت ۳ فیک: رئیس جذاب من...
"رسیدم که یهو در باز شد یه مرد قد بلند خوشتیپ درو باز کرد یهو با دیدنش دلم لرزید... یه حس عجیبی بهم دست داد... بهش خیره شده بودم که گفت:"
تهیونگ: تو برای استخدام اومدی درسته؟
"سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم:"
ات: ام بله..
"از بالا به پایین نگام کردو گفت:"
تهیونگ: بیا تو...
"سری تکون دادم و رفتم داخل رفت پشت میزش نشست اتاقش خیلی بزرگ بود مثل بقیه عمارت اتاقش کاغذدیواریهای سیاه و سفید داشت اتاقش خیلی قشنگ بود... یکم به دور و اطراف نگاه کردم که گفت:"
تهیونگ: بشین.
"نشستم رو صندلی جلو میزش بهش نگاه کردم و با خودم گفتم:"
ات: ...قدرت خدا رو! مگه میشه یه مرد اینقدر جذاب...؟
"تو افکارم بودم که گفت:"
تهیونگ: خوب مدارکت رو بده ببینم..
"و بله من مدارکم رو خونه جا گذاشته بودم..."
ات: ام... ببخشید ولی من مدارکم رو خونه جا گذاشتم...
"یه اخم ریزی کرد و گفت:"
تهیونگ: چطور مدارکت رو یادت رفته بیاری؟ میدونی که برای اینکه استخدام بشی به مدارکت نیاز داریم! (یکم با صدای بلند)
"خجالت کشیدم و پایین و نگاه کردم..."
ات: ببخشید عجله داشتم یادم رفت...
"آهی کشید و گفت:"
تهیونگ: حالا اسمت چیه؟
ات: پارک ات...
"بهم خیره شد."
تهیونگ: خوب پس خانم پارک... از امروز کارت رو شروع کن از فردا ساعت ۶ بیدار میشی و کارت رو شروع میکنی! مدارکت رو هم فردا همرات بیار فردا بهت میگم استخدامی یا نه...
"سرم رو به نشونه ی بله تکون دادم..."
تهیونگ: و از این به بعد ارباب صدام کن...
ا"ینو که گفت با خودم گفتم چه پروعه... که گفتم:"
ات: چشم ارباب...
"پوزخندی زد و گفت:"
تهیونگ: حالا هم برو پیش ماری بگو بهت لباس بده...
"گفتم چشم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون...
با خودم گفتم ماری اصلاً کی هست؟ چند لحظه فکر کردم خواستم ازش بپرسم که منصرف شدم... رفتم تو سالن دروبرم رو نگاه کردم.. همون خانمی که دم دیدمش رو باز دیدم رفتم سمتش و از پرسیدم..."
ات: ببخشید میدونید ماری کیه؟
ادامه دارد...
اینم پارت جدید...
حمایت کنیددددد پلیززززززز!
تهیونگ: تو برای استخدام اومدی درسته؟
"سریع خودمو جمع و جور کردم و گفتم:"
ات: ام بله..
"از بالا به پایین نگام کردو گفت:"
تهیونگ: بیا تو...
"سری تکون دادم و رفتم داخل رفت پشت میزش نشست اتاقش خیلی بزرگ بود مثل بقیه عمارت اتاقش کاغذدیواریهای سیاه و سفید داشت اتاقش خیلی قشنگ بود... یکم به دور و اطراف نگاه کردم که گفت:"
تهیونگ: بشین.
"نشستم رو صندلی جلو میزش بهش نگاه کردم و با خودم گفتم:"
ات: ...قدرت خدا رو! مگه میشه یه مرد اینقدر جذاب...؟
"تو افکارم بودم که گفت:"
تهیونگ: خوب مدارکت رو بده ببینم..
"و بله من مدارکم رو خونه جا گذاشته بودم..."
ات: ام... ببخشید ولی من مدارکم رو خونه جا گذاشتم...
"یه اخم ریزی کرد و گفت:"
تهیونگ: چطور مدارکت رو یادت رفته بیاری؟ میدونی که برای اینکه استخدام بشی به مدارکت نیاز داریم! (یکم با صدای بلند)
"خجالت کشیدم و پایین و نگاه کردم..."
ات: ببخشید عجله داشتم یادم رفت...
"آهی کشید و گفت:"
تهیونگ: حالا اسمت چیه؟
ات: پارک ات...
"بهم خیره شد."
تهیونگ: خوب پس خانم پارک... از امروز کارت رو شروع کن از فردا ساعت ۶ بیدار میشی و کارت رو شروع میکنی! مدارکت رو هم فردا همرات بیار فردا بهت میگم استخدامی یا نه...
"سرم رو به نشونه ی بله تکون دادم..."
تهیونگ: و از این به بعد ارباب صدام کن...
ا"ینو که گفت با خودم گفتم چه پروعه... که گفتم:"
ات: چشم ارباب...
"پوزخندی زد و گفت:"
تهیونگ: حالا هم برو پیش ماری بگو بهت لباس بده...
"گفتم چشم و بلند شدم و از اتاق رفتم بیرون...
با خودم گفتم ماری اصلاً کی هست؟ چند لحظه فکر کردم خواستم ازش بپرسم که منصرف شدم... رفتم تو سالن دروبرم رو نگاه کردم.. همون خانمی که دم دیدمش رو باز دیدم رفتم سمتش و از پرسیدم..."
ات: ببخشید میدونید ماری کیه؟
ادامه دارد...
اینم پارت جدید...
حمایت کنیددددد پلیززززززز!
۷.۳k
۲۵ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.