✴❆پارت سه ❆✴
از خونه اومدی بیرون بارون شدیدی میبارید نمیدونستی این موقع شب کجا باید بری ، فقط دلت میخواست از اینجا دور شی
صدای پاهای جونگ کوک که داشت با سرعت از پله ها میومد پایین به گوشت میرسید ولی توجهی نکردی و به راهت ادامه دادی .
داشتی تو خیابون میچرخیدی بیخبر از اینکه چه اتفاقی در انتظارته .
یهو سرت گیج رفت و روی زمین افتادی نمیدونستی چه اتفاقی داره میوفته و از هوش رفتی .......
جونگ کوک از پله ها اومد پایین ا.ت رو ندید بارون شدید بود برای همین با نگرانی دنبال ا.ت گشت
با دقت به دورو ور نگاه میکرد که شاید ا.ت رو پیدا کنه ، متوجه دختری شد که بیهوش کنار بانک افتاده بود .
به سمت دختر دوید ، با دیدن چهرش نگران تر شد ...اون ا.ت بود !
یه دستش رو زیر گردنش و دیگری رو زیر ران پاش گذاشت و بلندش کرد .
جونگ کوک با عجله به سمت خونه حرکت کرد ، در ماشین رو باز کرد و ا.ت رو روی صندلی عقب خوابوند و سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
***
دکتر : بخاطر سرما خوردگی دمای بدنش بالا رفته به همین دلیل از حال رفت ، میتونید ببریدش .
جونگ کوک ا.ت رو بلند کرد و به سمت ماشین رفت . ا.ت رو روی صندلی عقب خوابوند و به سمت خونه حرکت کرد
***
ا.ت رو روی تخت گذاشت به ساعت نگاه کرد از ۵ گذشته بود و جونگ کوک روی مبل دراز کشید و نفهمید کی خوابش برد .
از خواب بیدار شدی ، با تعجب به اطرافت نگاه میکردی با صدای آروم زمزمه کردی
ا.ت : من اینجا چیکار میکنم ؟ دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
از جات بلند شدی سرت هنوز درد میکرد ، تو روشویی دست و صورتت رو شستی تا
سرحال شی
به سمت آشپزخونه رفتی صبحانه روی میز رو دیدی ولی توجهی نکردی فقط ی لیوان قهوه خوردی
وسایلت رو برداشتی و دوباره از خونه اومدی بیرون تصمیم گرفتی برگردی بوسان پیش خوانوادت !
«ادامه دارد»
صدای پاهای جونگ کوک که داشت با سرعت از پله ها میومد پایین به گوشت میرسید ولی توجهی نکردی و به راهت ادامه دادی .
داشتی تو خیابون میچرخیدی بیخبر از اینکه چه اتفاقی در انتظارته .
یهو سرت گیج رفت و روی زمین افتادی نمیدونستی چه اتفاقی داره میوفته و از هوش رفتی .......
جونگ کوک از پله ها اومد پایین ا.ت رو ندید بارون شدید بود برای همین با نگرانی دنبال ا.ت گشت
با دقت به دورو ور نگاه میکرد که شاید ا.ت رو پیدا کنه ، متوجه دختری شد که بیهوش کنار بانک افتاده بود .
به سمت دختر دوید ، با دیدن چهرش نگران تر شد ...اون ا.ت بود !
یه دستش رو زیر گردنش و دیگری رو زیر ران پاش گذاشت و بلندش کرد .
جونگ کوک با عجله به سمت خونه حرکت کرد ، در ماشین رو باز کرد و ا.ت رو روی صندلی عقب خوابوند و سوار ماشین شد و به سمت بیمارستان حرکت کرد.
***
دکتر : بخاطر سرما خوردگی دمای بدنش بالا رفته به همین دلیل از حال رفت ، میتونید ببریدش .
جونگ کوک ا.ت رو بلند کرد و به سمت ماشین رفت . ا.ت رو روی صندلی عقب خوابوند و به سمت خونه حرکت کرد
***
ا.ت رو روی تخت گذاشت به ساعت نگاه کرد از ۵ گذشته بود و جونگ کوک روی مبل دراز کشید و نفهمید کی خوابش برد .
از خواب بیدار شدی ، با تعجب به اطرافت نگاه میکردی با صدای آروم زمزمه کردی
ا.ت : من اینجا چیکار میکنم ؟ دیشب چه اتفاقی افتاد ؟
از جات بلند شدی سرت هنوز درد میکرد ، تو روشویی دست و صورتت رو شستی تا
سرحال شی
به سمت آشپزخونه رفتی صبحانه روی میز رو دیدی ولی توجهی نکردی فقط ی لیوان قهوه خوردی
وسایلت رو برداشتی و دوباره از خونه اومدی بیرون تصمیم گرفتی برگردی بوسان پیش خوانوادت !
«ادامه دارد»
۵۱.۱k
۰۹ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.