طلوعی پس از خورشید
طلوعی پس از خورشید
part: 11
جونگکوک: برا منم سواله تو اینجا چی کار می کنی
تهیونگ: مگه زندگی نرمال من به تو ربطی داره
جونگکوک: زندگی نرمالت کنار ا/ت ع
تهیونگ: بزار بعدا حرف می زنم ا/ت داره خون از دست می ده بزار تو ماشین خدش تا ماشین ما راه دور ع
کوک بلندش کرد و گزاشت صندلی عقب ماشین و خودشم نشست و سر ات ذو گزاشت رو پاهاش و قفسه سینش رو محکم گرفت خون از دست نده
جونگکوک: تهیونگ بیا سوار شو بورو قصر
تهیونگ سوار شد و راه افتاد با سرعت خیلی زیاد حرکت می کرد
رسیدیم و تهیونگ سری در رو باز کرد و رفت داخل قصر پزشک رو صدا کرد منم ات برداستایل بغلش کردم خیلی مواظب بوردم قصر گزاشتم رو تخت خودم
پزشک اومد خون دور زخم رو پاک کرد و اونجا رو عمل کرد
منو تهیونگ ام تا ۴ساعت داشتیم نگا می کردیم
بلاخره تموم شد
پزشک: اقای جئون خداروشکر خطر بر طرف شد زخم عمیق خورده بودن حتا اگه پایین تر بود ممکن بود بخوره به قلب ولی ایشون خانم ا/ت نی
جونگکوک: فعلا می تونید برید بیرون و ا/ت رو لطفا به هیشکی نگید تا خودم اعلام کنم
پزشک: چشم
پزشک رفت و بیرون
جونگکوک: تهیونک بیا این ور باهات کار دارم
رفتم پشت میز نشستم و زنگ زدم به فلیکس
جونگکوک: فلیکس می تونی بنگ چان رو بیاری
فلیکس: باشه
بعد چند دقیقه بنگ چان و مینهو اومدن
جونگکوک: بنگ چان اون خاطره رو تو ذهن تهیونگ بیار این اون ا/ت نی
تهیونگ: من الان باید باهات دعوا کنم ت می گی خاطره بیاره یعنی چی اون ا/ت نی
یه هو بنگ چان دسشو گزاشت رو شونه تهیونگ و بعد نیم ساعت
برداشت
بنگ چان: حالا دیدی
تهیونگ: یعنی چجور ممکنه پس هیون راست می گفت اون انسان نی
جونگکوک: منظورت چیه
تهیونگ: من امروز رفته بودم خرید پس رفتم فروشگاه همون جایی که همیشه می رفتیم دیدم هیون یه دختره رو داره بش می گه تو انسان نیستی و منم فک کردم با داره گیر می ده جلوش رو گرفتم
از نظرم صدای دختره و چشاش شبیه ا/ت بودم برا همین دنبالش کردم و تا جنگل که با اون صحنه تو ا/ت مواجه شدم
جونگکوک: اعا که اینطور بیا بریم بیرون ات استراحت کنه
رفتیم بیرون
تهیونگ: جونگوک ببخشید
جونگکوک: برای؟ اینه ک به عشق من چاقو زدی؟
تهیونگ: من چاقو نزدم عشق تو عشق منم بوده ات خدش اون کارو کرد الانم کاری با این ا/ت ندارم هفته دیگه دارم ازدواج می کنم
جونگکوک: واقعاا
تهیونگ: اره
جونگکوک: منو دعوت نمی کنی دوست داداشت ام مثلا
تهیونگ: از رفتارت معلومه چون گفتم ازدواج می کنم خشحال شدی ک ی وقت نخوام ات رو بگیرم
جونگکوک: جنبه ام حالیت نی عا
تهیونک: من می رم می گم کارت ام دستت بیاد
بلند شد و رفت منم رفتم اتاقم کنار ات دراز کشیدم و نازش کردم
جونگکوک: ببخشید بخاطر خدت دارم این کارو کردم ولی چرا برگشتی
ی هو چشمامش رو باز کرد
ا/ت:چون دوست دارم واقعا دوست دارم
چشام گرد شده بود الان گفت دوسم داره
part: 11
جونگکوک: برا منم سواله تو اینجا چی کار می کنی
تهیونگ: مگه زندگی نرمال من به تو ربطی داره
جونگکوک: زندگی نرمالت کنار ا/ت ع
تهیونگ: بزار بعدا حرف می زنم ا/ت داره خون از دست می ده بزار تو ماشین خدش تا ماشین ما راه دور ع
کوک بلندش کرد و گزاشت صندلی عقب ماشین و خودشم نشست و سر ات ذو گزاشت رو پاهاش و قفسه سینش رو محکم گرفت خون از دست نده
جونگکوک: تهیونگ بیا سوار شو بورو قصر
تهیونگ سوار شد و راه افتاد با سرعت خیلی زیاد حرکت می کرد
رسیدیم و تهیونگ سری در رو باز کرد و رفت داخل قصر پزشک رو صدا کرد منم ات برداستایل بغلش کردم خیلی مواظب بوردم قصر گزاشتم رو تخت خودم
پزشک اومد خون دور زخم رو پاک کرد و اونجا رو عمل کرد
منو تهیونگ ام تا ۴ساعت داشتیم نگا می کردیم
بلاخره تموم شد
پزشک: اقای جئون خداروشکر خطر بر طرف شد زخم عمیق خورده بودن حتا اگه پایین تر بود ممکن بود بخوره به قلب ولی ایشون خانم ا/ت نی
جونگکوک: فعلا می تونید برید بیرون و ا/ت رو لطفا به هیشکی نگید تا خودم اعلام کنم
پزشک: چشم
پزشک رفت و بیرون
جونگکوک: تهیونک بیا این ور باهات کار دارم
رفتم پشت میز نشستم و زنگ زدم به فلیکس
جونگکوک: فلیکس می تونی بنگ چان رو بیاری
فلیکس: باشه
بعد چند دقیقه بنگ چان و مینهو اومدن
جونگکوک: بنگ چان اون خاطره رو تو ذهن تهیونگ بیار این اون ا/ت نی
تهیونگ: من الان باید باهات دعوا کنم ت می گی خاطره بیاره یعنی چی اون ا/ت نی
یه هو بنگ چان دسشو گزاشت رو شونه تهیونگ و بعد نیم ساعت
برداشت
بنگ چان: حالا دیدی
تهیونگ: یعنی چجور ممکنه پس هیون راست می گفت اون انسان نی
جونگکوک: منظورت چیه
تهیونگ: من امروز رفته بودم خرید پس رفتم فروشگاه همون جایی که همیشه می رفتیم دیدم هیون یه دختره رو داره بش می گه تو انسان نیستی و منم فک کردم با داره گیر می ده جلوش رو گرفتم
از نظرم صدای دختره و چشاش شبیه ا/ت بودم برا همین دنبالش کردم و تا جنگل که با اون صحنه تو ا/ت مواجه شدم
جونگکوک: اعا که اینطور بیا بریم بیرون ات استراحت کنه
رفتیم بیرون
تهیونگ: جونگوک ببخشید
جونگکوک: برای؟ اینه ک به عشق من چاقو زدی؟
تهیونگ: من چاقو نزدم عشق تو عشق منم بوده ات خدش اون کارو کرد الانم کاری با این ا/ت ندارم هفته دیگه دارم ازدواج می کنم
جونگکوک: واقعاا
تهیونگ: اره
جونگکوک: منو دعوت نمی کنی دوست داداشت ام مثلا
تهیونگ: از رفتارت معلومه چون گفتم ازدواج می کنم خشحال شدی ک ی وقت نخوام ات رو بگیرم
جونگکوک: جنبه ام حالیت نی عا
تهیونک: من می رم می گم کارت ام دستت بیاد
بلند شد و رفت منم رفتم اتاقم کنار ات دراز کشیدم و نازش کردم
جونگکوک: ببخشید بخاطر خدت دارم این کارو کردم ولی چرا برگشتی
ی هو چشمامش رو باز کرد
ا/ت:چون دوست دارم واقعا دوست دارم
چشام گرد شده بود الان گفت دوسم داره
۴۶.۶k
۰۱ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.