یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت پنجاه و هفت
دلم خیلی درد میکرد برا همون رفتم دستشویی
هاکان:نوشیدنی میخوری
هاریکا:آره میخورم
آخ جون الان میتونم توی نوشیدنی هاکان دارو بریزم و از فرصت استفاده کنم
هاریکا:هاکان میشه یه لیوان آب هم برام بیاری
هاکان:باشه
توی نوشیدنیش دارو ریختم
وقتی دارو رو خورد سر گیجه گرفته بود
روی تخت انداختمش و لباسشو در آوردم
خودمم لخت شدم رفتم توی بغلش محکم بغلش کردم
هاریکا:اوخ چقدر کیف میده مگه ملکا چی داره که من ندارم چرا دوسم نداری
داشتم از دستشویی بر میگشتم خواستم برم اتاق
در اتاق رو باز کردم دیدم هاریکا توی بغل هاکان هست
هاریکا:کیه چرا قبل از اومدن در نزدی
ملکا:واییی ببخشید معذرت میخوام
من هیچی ندیدم شما راحت باشین من میرم بیرون
در اتاق رو بستم توپ رو برداشتم رفتم پیش سربازا
همه احترام گذاشتن
ملکا:این چه کاریه
سرباز:شما نامزد فرمانده هستین باید احترام گذاشت
ملکا:نه بابا بیخیال راحت باشین میایین وسطی بازی کنیم
رمان ارتش
پارت پنجاه و هفت
دلم خیلی درد میکرد برا همون رفتم دستشویی
هاکان:نوشیدنی میخوری
هاریکا:آره میخورم
آخ جون الان میتونم توی نوشیدنی هاکان دارو بریزم و از فرصت استفاده کنم
هاریکا:هاکان میشه یه لیوان آب هم برام بیاری
هاکان:باشه
توی نوشیدنیش دارو ریختم
وقتی دارو رو خورد سر گیجه گرفته بود
روی تخت انداختمش و لباسشو در آوردم
خودمم لخت شدم رفتم توی بغلش محکم بغلش کردم
هاریکا:اوخ چقدر کیف میده مگه ملکا چی داره که من ندارم چرا دوسم نداری
داشتم از دستشویی بر میگشتم خواستم برم اتاق
در اتاق رو باز کردم دیدم هاریکا توی بغل هاکان هست
هاریکا:کیه چرا قبل از اومدن در نزدی
ملکا:واییی ببخشید معذرت میخوام
من هیچی ندیدم شما راحت باشین من میرم بیرون
در اتاق رو بستم توپ رو برداشتم رفتم پیش سربازا
همه احترام گذاشتن
ملکا:این چه کاریه
سرباز:شما نامزد فرمانده هستین باید احترام گذاشت
ملکا:نه بابا بیخیال راحت باشین میایین وسطی بازی کنیم
۱۰.۲k
۲۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.