رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
رمان 𝑪𝒐𝒇𝒇𝒆𝒆
پارت : ³
_________________________________________
از دید ات:
رسیدم خونه و رفتم حموم موهام رو خشک کردم و بستم بالا و یدونه تاپ سفید با شلوار جین و کت جین رفتم بیرون و توی کافه نشستم
(۱۰ مین بعد)
کارینا: ات سلاممم
ات : سلاممم (همدیگه رو بغل کردن)
کارینا : ببخشید دیر کردم ترافیک بود
ات: نه اشکالی نداره
کارینا : چیزی سفارش دادی؟
ات : نه
کارینا : اوکی...میبخشید گارسون
گارسون : بفرمایید
کارینا : چی میخوری؟
ات : یدونه قهوه
کارینا : منم یدونه افاگاتو میخوام اها راستی دوتا تیکه کیک هم بیارید
گارسون : چشم
ات : ممنون
کارینا : مرسی
قهوه ی افاگاتو و کیک رو آوردن و شروع به خوردن کردیم
کارینا : چقدر خوشمزه بوددد دارم میترکم
ات : آره منم همینطور...خوب کارینا من دیگه باید برم
کارینا : منم خداحافظ (هم رو بغل کردن و رفتن)
از دید تهیونگ:
با ماسک سیاهی که روی صورتش بود و درحالی که به آرومی قدم هاش رو روی سنگ فرش ها طی میکرد و پالتوی قهوه ای خودش رو به بدنش میچسباند که ناگهان چشمش به مغازه ای پر زرق و برق خورد و یک پیراهن یقه اسکی رو دید و لبخندی گوشه ی لبش شکل گرفت و وارد مغازه شد
از دید ات :
داشتم راه میرفتم که یدونه مغازه دیدم از یدونه از لباس هاش خیلی خوشم آمد پس رفتم داخل
از دید تهیونگ:
بعد از اینکه لباس رو پیدا کردم و سمت اتاق پرو رفتم تا امتحانش کنم و وقتی بیرون آمدم......
_________________________________________
پایاننن این پارت
پارت : ³
_________________________________________
از دید ات:
رسیدم خونه و رفتم حموم موهام رو خشک کردم و بستم بالا و یدونه تاپ سفید با شلوار جین و کت جین رفتم بیرون و توی کافه نشستم
(۱۰ مین بعد)
کارینا: ات سلاممم
ات : سلاممم (همدیگه رو بغل کردن)
کارینا : ببخشید دیر کردم ترافیک بود
ات: نه اشکالی نداره
کارینا : چیزی سفارش دادی؟
ات : نه
کارینا : اوکی...میبخشید گارسون
گارسون : بفرمایید
کارینا : چی میخوری؟
ات : یدونه قهوه
کارینا : منم یدونه افاگاتو میخوام اها راستی دوتا تیکه کیک هم بیارید
گارسون : چشم
ات : ممنون
کارینا : مرسی
قهوه ی افاگاتو و کیک رو آوردن و شروع به خوردن کردیم
کارینا : چقدر خوشمزه بوددد دارم میترکم
ات : آره منم همینطور...خوب کارینا من دیگه باید برم
کارینا : منم خداحافظ (هم رو بغل کردن و رفتن)
از دید تهیونگ:
با ماسک سیاهی که روی صورتش بود و درحالی که به آرومی قدم هاش رو روی سنگ فرش ها طی میکرد و پالتوی قهوه ای خودش رو به بدنش میچسباند که ناگهان چشمش به مغازه ای پر زرق و برق خورد و یک پیراهن یقه اسکی رو دید و لبخندی گوشه ی لبش شکل گرفت و وارد مغازه شد
از دید ات :
داشتم راه میرفتم که یدونه مغازه دیدم از یدونه از لباس هاش خیلی خوشم آمد پس رفتم داخل
از دید تهیونگ:
بعد از اینکه لباس رو پیدا کردم و سمت اتاق پرو رفتم تا امتحانش کنم و وقتی بیرون آمدم......
_________________________________________
پایاننن این پارت
۵.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.