فیک عشق دردسرساز
«پارت:۳۵»
جلوی در ماشینو خاموش کرد و پیاده شدیم.
خیلی با شکوه و باکلاس بود و قشنگ میشد فهمید چه خانواده هایی قراره توی این مراسم شرکت کنن.
هایون دستمو گرفت و جودی ام اینقدر ذوق زده بود که جلو تر از ما داشت میرفت.
چون بیشتر مواقع بادیگارد افراد خاص و پولدار بودم این چیزا برام عادی بود و مثل تازه به دوران رسیده ها دهنم باز نمیموند و آبروی خودمو نمیبردم ولی خب از حق نگذریم خیلی جای خوشگلی بود!
تقریبا از اومدنمون به جشن چند دقیقه ای گذشته بود که باصدای کسی که پشت سر منو هایون بود به طرفش برگشتیم و هایون گرم مشغول احوال پرسی بود و منم از روی اجبار لبخند روی لبام بود.
سرمو چرخوندم تا جودیو پیدا کنم که دیدم کنار میز خوراکیه و طبق معمول داره آبرو ریزی میکنه،بافکر بهش خندیدم که با فشاری که هایون به دستم وارد کرد لبخندمو خوردمو بهش نگاه کردم..
• حواست کجاست مورا؟گفتم میخوری؟
گیج نگاش کردم...
+چی؟
اشاره به سینی خدمتکاری که جلوم بود کرد که یکی از شربتها رو برداشتمو تشکر کوتاهی کردم.
بالاخره آهنگ شادی پخش شد و همه مهمونا مشغول صحبت و بعضی ها مشغول رقصیدن بودن...
در باز شد و بی توجه به همهمه های بقیه داشتم یکم از شربتی که برداشته بودم و میخوردم که توجهم به صدای جودی که بغل دستم بودجلب شد...
~مورا نگا چه پسریه اوف
رد نگاه جودیو گرفتمو رسیدم به قیافه ای که با دیدنش لیوان شربت از دستم افتادو هزار تیکه شد...
(لایک و کامنت فراموش نشه اگه لایکا تا شب بالا بود یه پارت دیگه ام میزارم😘)
جلوی در ماشینو خاموش کرد و پیاده شدیم.
خیلی با شکوه و باکلاس بود و قشنگ میشد فهمید چه خانواده هایی قراره توی این مراسم شرکت کنن.
هایون دستمو گرفت و جودی ام اینقدر ذوق زده بود که جلو تر از ما داشت میرفت.
چون بیشتر مواقع بادیگارد افراد خاص و پولدار بودم این چیزا برام عادی بود و مثل تازه به دوران رسیده ها دهنم باز نمیموند و آبروی خودمو نمیبردم ولی خب از حق نگذریم خیلی جای خوشگلی بود!
تقریبا از اومدنمون به جشن چند دقیقه ای گذشته بود که باصدای کسی که پشت سر منو هایون بود به طرفش برگشتیم و هایون گرم مشغول احوال پرسی بود و منم از روی اجبار لبخند روی لبام بود.
سرمو چرخوندم تا جودیو پیدا کنم که دیدم کنار میز خوراکیه و طبق معمول داره آبرو ریزی میکنه،بافکر بهش خندیدم که با فشاری که هایون به دستم وارد کرد لبخندمو خوردمو بهش نگاه کردم..
• حواست کجاست مورا؟گفتم میخوری؟
گیج نگاش کردم...
+چی؟
اشاره به سینی خدمتکاری که جلوم بود کرد که یکی از شربتها رو برداشتمو تشکر کوتاهی کردم.
بالاخره آهنگ شادی پخش شد و همه مهمونا مشغول صحبت و بعضی ها مشغول رقصیدن بودن...
در باز شد و بی توجه به همهمه های بقیه داشتم یکم از شربتی که برداشته بودم و میخوردم که توجهم به صدای جودی که بغل دستم بودجلب شد...
~مورا نگا چه پسریه اوف
رد نگاه جودیو گرفتمو رسیدم به قیافه ای که با دیدنش لیوان شربت از دستم افتادو هزار تیکه شد...
(لایک و کامنت فراموش نشه اگه لایکا تا شب بالا بود یه پارت دیگه ام میزارم😘)
۲۱.۳k
۱۰ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.