روزی مورچه ای دانهء درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت.
روزی مورچه ای دانهء درشتی برداشته بود و در بیابان می رفت......از او پرسیدند:کجا می روی؟
او گفت:می خواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند.
گفتند:چه کار بیهوده ای!تو اگر هزارسال هم عمر کنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستان و جنگل بگذری تا به او برسی.
مورچه گفت:مهم نیست!همین که من در این مسیر باشم،او خودش می فهمد که دوستش دارم.....
او گفت:می خواهم این دانه را برای دوستم ببرم که در شهری دیگر زندگی می کند.
گفتند:چه کار بیهوده ای!تو اگر هزارسال هم عمر کنی نمی توانی این همه راه را پشت سر بگذاری و از کوهستان و جنگل بگذری تا به او برسی.
مورچه گفت:مهم نیست!همین که من در این مسیر باشم،او خودش می فهمد که دوستش دارم.....
۱.۸k
۲۴ شهریور ۱۳۹۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.