تک پارتی تهیونگـــ
_تو چشمام نگاه کن ات!! بزار حست کنم...
پوزخندی ک زد از همه ی اتفاقات اون لحظه بدتر بود...پوزخندش نماد قاطعیتش بود...معلوم بود جای تغییری وجود نداره...
+حس؟!
صدای قهقهه اش انقدر بلند بود ک هرکی نمیدونست فکر میکرد چقدر توی بی خیالیاش خوشه...
+چطور میتونی همچین کلمه ای و ب زبون بیاری؟ تو قاتل احساسات منی، کیم تهیونگ...
همونطور ک ی دستش مانع رفتن ات بود، دست دیگش اروم اروم سمت صورت زخمیه ات برد...با دستای کشیدش شروع کرد ب نوازش کردنش...ات واسش مثل مرواریدی بود ک تو خودش، مثل صدف، نگهش میداشت...ات تنها داراییش ازین دنیا بود، ولی اونم داشت از دست میداد...
_تو الهامات تک تک حرفای منی، ات...تو الهامه تمام موسیقی هایی ک مینویسمی...من فقط با نگاه کردن بهت غرقت میشم...عشق کلمه ای نیست ک بشه توصیفش کرد، ولی اگر کسی ازم معنی عشق و بپرسه قطعا جواب من بهش تویی، مروارید من...
ات خیلی وقت بود معنی عشق و یادش رفته بود...ولی ی کلمه بود ک خوب معنیش و میدونست؛ کینه...اره، اون هیچوقت یادش نمیره چقدر شبها گریه میکرد...چقدر انتظار کشید تا فقط بتونه تهیونگ و فقط برای چند ثانیه داشته باشتش...ولی چیشد؟ ته موقعی فهمید چ اشتباهی کرده ک همه ترکش کرده بودن...تو تنهاییاش ب فکر ات افتادن چیزی نبود ک ات میخواست...اون میخواست ته موقعی عاشقش باشه ک همه دورشن...ات میخواست ترجیه ته باشه، ن چاره اش...
+تو نمیدونی وقتی حتی لمسم میکنی ب این فکر میکنم ک اونم همین حس و داشت؟ میدونی چقدر گریه کردم؟ میدونستم تو نمیخوای بهم اسیب بزنی، واسه همین تو خودم نگهش داشتم...
ات ن تنها حرفش از یخ بدتر بود، بلکه دیگ جسمشم گرم نبود...تهیونگ فقط میخواست عشقشو، پشیمونیشو، تموم چیزایی ک تو سرش میگذره و ثابت کنه، ولی بلد نبود...خواست حرف بزنه ولی وقتی انگشت اشاره ی ات روی لبهای بیجونش قرار گرفت متوقف شد...
+من سرزنشت نمیکنم تهیونگا...ولی نمیتونم تغییرت بدم...
+من ازت متنفر نیستم، فقط نتونستم نجاتت بده...
بعد تموم کردن حرفش، ب جای ایستادن و جواب گرفتن، ترجیه داد بره...کسی ک منتظر جوابه ینی هنوز حاظره احساساتشو بکوبه بخاطر کسی ک فقط دوسش داره، ولی اون خسته بود...خسته از همه چیز...رفت، ولی یادش رفت تهیونگی و ک تو حرفها غرق شده نجات بده...
روزها گذشته، ولی هنوز اون ب گوشه ی اتاقش نگاه میکنه و سعی بر این داره ک با ات تماس بگیره...ولی اون انقدر غرق شده ک حتی نمیدونه اون تلفن ن سیمی داره، ن واقعیتی...
پوزخندی ک زد از همه ی اتفاقات اون لحظه بدتر بود...پوزخندش نماد قاطعیتش بود...معلوم بود جای تغییری وجود نداره...
+حس؟!
صدای قهقهه اش انقدر بلند بود ک هرکی نمیدونست فکر میکرد چقدر توی بی خیالیاش خوشه...
+چطور میتونی همچین کلمه ای و ب زبون بیاری؟ تو قاتل احساسات منی، کیم تهیونگ...
همونطور ک ی دستش مانع رفتن ات بود، دست دیگش اروم اروم سمت صورت زخمیه ات برد...با دستای کشیدش شروع کرد ب نوازش کردنش...ات واسش مثل مرواریدی بود ک تو خودش، مثل صدف، نگهش میداشت...ات تنها داراییش ازین دنیا بود، ولی اونم داشت از دست میداد...
_تو الهامات تک تک حرفای منی، ات...تو الهامه تمام موسیقی هایی ک مینویسمی...من فقط با نگاه کردن بهت غرقت میشم...عشق کلمه ای نیست ک بشه توصیفش کرد، ولی اگر کسی ازم معنی عشق و بپرسه قطعا جواب من بهش تویی، مروارید من...
ات خیلی وقت بود معنی عشق و یادش رفته بود...ولی ی کلمه بود ک خوب معنیش و میدونست؛ کینه...اره، اون هیچوقت یادش نمیره چقدر شبها گریه میکرد...چقدر انتظار کشید تا فقط بتونه تهیونگ و فقط برای چند ثانیه داشته باشتش...ولی چیشد؟ ته موقعی فهمید چ اشتباهی کرده ک همه ترکش کرده بودن...تو تنهاییاش ب فکر ات افتادن چیزی نبود ک ات میخواست...اون میخواست ته موقعی عاشقش باشه ک همه دورشن...ات میخواست ترجیه ته باشه، ن چاره اش...
+تو نمیدونی وقتی حتی لمسم میکنی ب این فکر میکنم ک اونم همین حس و داشت؟ میدونی چقدر گریه کردم؟ میدونستم تو نمیخوای بهم اسیب بزنی، واسه همین تو خودم نگهش داشتم...
ات ن تنها حرفش از یخ بدتر بود، بلکه دیگ جسمشم گرم نبود...تهیونگ فقط میخواست عشقشو، پشیمونیشو، تموم چیزایی ک تو سرش میگذره و ثابت کنه، ولی بلد نبود...خواست حرف بزنه ولی وقتی انگشت اشاره ی ات روی لبهای بیجونش قرار گرفت متوقف شد...
+من سرزنشت نمیکنم تهیونگا...ولی نمیتونم تغییرت بدم...
+من ازت متنفر نیستم، فقط نتونستم نجاتت بده...
بعد تموم کردن حرفش، ب جای ایستادن و جواب گرفتن، ترجیه داد بره...کسی ک منتظر جوابه ینی هنوز حاظره احساساتشو بکوبه بخاطر کسی ک فقط دوسش داره، ولی اون خسته بود...خسته از همه چیز...رفت، ولی یادش رفت تهیونگی و ک تو حرفها غرق شده نجات بده...
روزها گذشته، ولی هنوز اون ب گوشه ی اتاقش نگاه میکنه و سعی بر این داره ک با ات تماس بگیره...ولی اون انقدر غرق شده ک حتی نمیدونه اون تلفن ن سیمی داره، ن واقعیتی...
۳۶.۷k
۰۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.