Paert13
کوک:هنوز هم با اسمی که صدام زده بود برام تازگی داشت هنوز هم اون چشمای معصومش از یادم نمیرفت چی باعث شده که این دختر از یک غربیه که ۲۴ ساعت هم نشده ازش التماس کنه؟!
این راز ممنوعه کوفتی!چرا باید تقاص گذشته رو ما بدیم!؟
سیگار رو زیر پام خاموش کردم و از بالکن خارج شدم و خودمو روی تخت پرت کردم طولی نکشید که به دنیای تاریکی حجوم بردم
+خانم کالیسی سکرتو برای بار آخرین بار میپرسم آیا بدون هیچ اجبار و با اختیار شخصی خود جناب جئون جنگکوک رو به همسری قبول میکنی؟
کالیسی:..........بله!
+آقای جئون جنگکوک آیا بدون هیچ اجبار و با اختیار شخصی خود خانم کالیسی سکرتو رو به همسری قبول میکنید؟
کوک:...........بله!
+پس با اختیاراتی که به من از طرف شهر داری داده شده شما رو زن و شوهر اعلام میکنم...بفرمایید سند ازدواجتون
کوک:ممنون
کالیسی:زانو؟بدن؟حس؟
مگه حسی در من گذاشته بودن که حتی بتونم سر پا بمونم اگر کمک کوک نبود نمیتونستم بلند بشم ..بعد از این که عاقد رفت انگار تایم ایستادگی پاهای من هم تموم شد با شتاب روی صندلی پشت میز عقد که توی سالون برامون حاظر کرده بودن نشستم
به روبه روم خیره شدم ۴ والدین و ۱ نفر برادرم به نامجون برای اولین بار با تنفر نگاه میکردم که موجب تعجبش شده بود کوک به سمتم برگشت دستشو روی شونم گذاشت و بعدش دستشو طرفم دراز کرد نمیدونم این نیرو از کجا اومد که بعد از گرفتن دستش محکم بلند شدم متوجه بود که بی حس شده ام پس با دقت راه افتاد تا نیوفتم با بلند شدن من حضارین جمع هم بلند شدن به سمت پدرمادرامون رفتیم جرعت بلند کردن سرمو نداشتم چون هر لحظه واضح دیده شدن اشکم بود همه تبریک گفتن پدرم به طرفم اومد خواست سرمو ببوسه که عقب گرد کردم با پدر کوک هم دست ندادم کم کم نفس کشیدن داشت یادم میرفت وقتی به خودم اومدم متوجه نگاه خیره کوک بودم وقتی خواستم دلیلش رو بفهمم متوجه ناخن های فرورفتم توی دست کوک شدم آروم زیر لب توری که فقط خودش بشنوه گفتم:م...میشه بریم...احساس خفگی میکنم
لباس کوک و کالیسی
دوشنبه برمیگردم عزیزام
این راز ممنوعه کوفتی!چرا باید تقاص گذشته رو ما بدیم!؟
سیگار رو زیر پام خاموش کردم و از بالکن خارج شدم و خودمو روی تخت پرت کردم طولی نکشید که به دنیای تاریکی حجوم بردم
+خانم کالیسی سکرتو برای بار آخرین بار میپرسم آیا بدون هیچ اجبار و با اختیار شخصی خود جناب جئون جنگکوک رو به همسری قبول میکنی؟
کالیسی:..........بله!
+آقای جئون جنگکوک آیا بدون هیچ اجبار و با اختیار شخصی خود خانم کالیسی سکرتو رو به همسری قبول میکنید؟
کوک:...........بله!
+پس با اختیاراتی که به من از طرف شهر داری داده شده شما رو زن و شوهر اعلام میکنم...بفرمایید سند ازدواجتون
کوک:ممنون
کالیسی:زانو؟بدن؟حس؟
مگه حسی در من گذاشته بودن که حتی بتونم سر پا بمونم اگر کمک کوک نبود نمیتونستم بلند بشم ..بعد از این که عاقد رفت انگار تایم ایستادگی پاهای من هم تموم شد با شتاب روی صندلی پشت میز عقد که توی سالون برامون حاظر کرده بودن نشستم
به روبه روم خیره شدم ۴ والدین و ۱ نفر برادرم به نامجون برای اولین بار با تنفر نگاه میکردم که موجب تعجبش شده بود کوک به سمتم برگشت دستشو روی شونم گذاشت و بعدش دستشو طرفم دراز کرد نمیدونم این نیرو از کجا اومد که بعد از گرفتن دستش محکم بلند شدم متوجه بود که بی حس شده ام پس با دقت راه افتاد تا نیوفتم با بلند شدن من حضارین جمع هم بلند شدن به سمت پدرمادرامون رفتیم جرعت بلند کردن سرمو نداشتم چون هر لحظه واضح دیده شدن اشکم بود همه تبریک گفتن پدرم به طرفم اومد خواست سرمو ببوسه که عقب گرد کردم با پدر کوک هم دست ندادم کم کم نفس کشیدن داشت یادم میرفت وقتی به خودم اومدم متوجه نگاه خیره کوک بودم وقتی خواستم دلیلش رو بفهمم متوجه ناخن های فرورفتم توی دست کوک شدم آروم زیر لب توری که فقط خودش بشنوه گفتم:م...میشه بریم...احساس خفگی میکنم
لباس کوک و کالیسی
دوشنبه برمیگردم عزیزام
۱۳.۷k
۰۴ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.