پدرخوانده پارت ۱۸
نقدر یربلندم که راضیم ترو به هتل رستوران جی قرض بدم و از حقوقت کم نکنم بهت افتخار میکنم تو الان کم سن ترین سرآشپز کره جنوبی هستی
کانیا: من.. من انتخاب شدم
اقای پارک بلند خندید و گفت: انتظار دیگه ای داشتی دختر جون تو لهترینی اهان راستی هر برنامه ای که داری کنسل کن قراره چند نفر از هتل جی بیان که ترو ملاقات کنن
کانیا انقدر از شلوغ کاری اقای پارک گیج شده بود که قرار امشبش رو فراموش کرد
مثل اینکه واقعا یکی از ارزوهاش به حقیقت پیوست با رسیدن به میز رستوران که غذاهاش رو بدون خودش اماده کرده بود دستاش رو طبغ عادت تو هم پیچید اقای پارک اروم دستش رو زوی کمر کانیا گذاست: بفرمایید این هم کیم کانیا بهترین سر آشپز امسال انگار ذوق شیرینی زیر پوست کانیا میدوید همه سرشونو سمت کانیا بردن و لبخند زدن کانیا به دختر روبه روش نگاه کرد
اون جئون جونگ کوک و جئون لارا وارسان هتل جی بودن جونگ کوک لبخند مهربونی زد " به کانیا نگاه کرد! خانم کیم باز همدیگرو ملاقات کردیم تبریک میگم کانیا: خیلی ممنون کانیا نگاهش به مردی که موهای بلوند روبه یخی داشت افتاد و با لبخند سرد به کانیا گفت «خوشبختم من مین یونگی هستم رئیس کل هتل جی» مین یونگی؟ اشنا میزد رشته افکارش پاره شد وفتی اقای پارک خندید وگفت "خوشبختم خیلی خوشبختم خیلی خوبه که قراره با شما همکار بشیم" جونگ کوک به اقای پارک توجه ای نکرد و روبه کانیا گفت: یکم از خودتون بگید خانم سر آشپز "لارا: اره میخایم بیشتر راجبتون بدونیم و بیشتر همدیگرو بشناسیم!
※※※
با ضربه ای که به کمرش خورد به خودش اومد
" هی تولدت مبارک کیم تهیونگ"
تهیونگ سر چرخوند و به هسوک نگاه کرد
"ممنون هیونگ" جیمین به اژراف نگاه کرد و دید ساعت ۹:۳٠دقیقس لبش رو محکم گزید کانیا دیر کرده بود و کم کم باید کیک رو میبریدن به برادرش نگاهی کرد تهیونگ گرفته بود و با لبخند فیک ناراحت روی لباش گویای همه چیز بود لبخندی روی لبش اومد و سمت تهیونگ رفت و داد زد: داداش نمیرقصی تولدته مثلا! تهیونگ چش قره ای به جیمین رفت هسوک خندید گفت: تا جیمین هیونگ موفق بشه ترو بلند کنه من برم یه شات بربن بزنم. جیمین رویه شونه تهیونگ زد: اقای ایدل نظرت چیه یه دهن برامون بخونی تهیونگ: برو پی کارت جیمین همه دوستاش بودن بیشتر ایدل ها: جین نامجون هسوک لیسا و رزی، کای فیلیکس..... خیلی بودن همه حز کانیا حاظر بودن تهیونگ شات الکل رو توی دستش تکون داد و فکر میکرد "کجاست؟... یعنی فراموش کرده انقدر تو زندگیش بی ارزشم که تولدم و یادش رفته... اتفاقی براش افتاده.. باید برم هتل دنبالش! حدود نیم ساعت گذشت کانیا هنوز نیومده بود جیمین ساعت رو نگاخ کرد و بعد تهیونگ رو میتونست غم توی چشماش رو ببینه قصدش گرفتن تولد و خوشحال کردن برادرش اونم بین ین همه مشغله کاری بود با صدای بلند گفت خب خب وقته کیکه. همه شزوع به دست زدن کردن فورا سمت تهیونگ رفت و کشیدش دوتا خدمه کیک رو اوردن تهیونگ به کیکی مه عکس خودش روش بود نگاه کذد اون روز تو اوندعکس کانیا هم کنارش بود سعی کرد با لبخند بغضش رو قورت بده همه دورش جمع شدن و شمارش معکوس رو با صدای بلند میخوندن ۱۰۹۸۷۶۵۴۳۲۱... جیمین: زو شمع رو فوت کن بزور از مامان بابا دزدیدمت اونا هم منتظرن تهیونگ تک خندهذای کرد هسوک ناگهانی گفت: پس کانیا کجاست گفت میاد که جیمین نگاه کجی حواله هیوک کرد جیمین: میاد میاد دوباره شمارش معکوس به دور و ورس نکاه مردهمع اومده بودن ولی خبری از کانیا نبود کیک رو بریدن و همه یکی یکی تبریک گفتن!
کانیا: من.. من انتخاب شدم
اقای پارک بلند خندید و گفت: انتظار دیگه ای داشتی دختر جون تو لهترینی اهان راستی هر برنامه ای که داری کنسل کن قراره چند نفر از هتل جی بیان که ترو ملاقات کنن
کانیا انقدر از شلوغ کاری اقای پارک گیج شده بود که قرار امشبش رو فراموش کرد
مثل اینکه واقعا یکی از ارزوهاش به حقیقت پیوست با رسیدن به میز رستوران که غذاهاش رو بدون خودش اماده کرده بود دستاش رو طبغ عادت تو هم پیچید اقای پارک اروم دستش رو زوی کمر کانیا گذاست: بفرمایید این هم کیم کانیا بهترین سر آشپز امسال انگار ذوق شیرینی زیر پوست کانیا میدوید همه سرشونو سمت کانیا بردن و لبخند زدن کانیا به دختر روبه روش نگاه کرد
اون جئون جونگ کوک و جئون لارا وارسان هتل جی بودن جونگ کوک لبخند مهربونی زد " به کانیا نگاه کرد! خانم کیم باز همدیگرو ملاقات کردیم تبریک میگم کانیا: خیلی ممنون کانیا نگاهش به مردی که موهای بلوند روبه یخی داشت افتاد و با لبخند سرد به کانیا گفت «خوشبختم من مین یونگی هستم رئیس کل هتل جی» مین یونگی؟ اشنا میزد رشته افکارش پاره شد وفتی اقای پارک خندید وگفت "خوشبختم خیلی خوشبختم خیلی خوبه که قراره با شما همکار بشیم" جونگ کوک به اقای پارک توجه ای نکرد و روبه کانیا گفت: یکم از خودتون بگید خانم سر آشپز "لارا: اره میخایم بیشتر راجبتون بدونیم و بیشتر همدیگرو بشناسیم!
※※※
با ضربه ای که به کمرش خورد به خودش اومد
" هی تولدت مبارک کیم تهیونگ"
تهیونگ سر چرخوند و به هسوک نگاه کرد
"ممنون هیونگ" جیمین به اژراف نگاه کرد و دید ساعت ۹:۳٠دقیقس لبش رو محکم گزید کانیا دیر کرده بود و کم کم باید کیک رو میبریدن به برادرش نگاهی کرد تهیونگ گرفته بود و با لبخند فیک ناراحت روی لباش گویای همه چیز بود لبخندی روی لبش اومد و سمت تهیونگ رفت و داد زد: داداش نمیرقصی تولدته مثلا! تهیونگ چش قره ای به جیمین رفت هسوک خندید گفت: تا جیمین هیونگ موفق بشه ترو بلند کنه من برم یه شات بربن بزنم. جیمین رویه شونه تهیونگ زد: اقای ایدل نظرت چیه یه دهن برامون بخونی تهیونگ: برو پی کارت جیمین همه دوستاش بودن بیشتر ایدل ها: جین نامجون هسوک لیسا و رزی، کای فیلیکس..... خیلی بودن همه حز کانیا حاظر بودن تهیونگ شات الکل رو توی دستش تکون داد و فکر میکرد "کجاست؟... یعنی فراموش کرده انقدر تو زندگیش بی ارزشم که تولدم و یادش رفته... اتفاقی براش افتاده.. باید برم هتل دنبالش! حدود نیم ساعت گذشت کانیا هنوز نیومده بود جیمین ساعت رو نگاخ کرد و بعد تهیونگ رو میتونست غم توی چشماش رو ببینه قصدش گرفتن تولد و خوشحال کردن برادرش اونم بین ین همه مشغله کاری بود با صدای بلند گفت خب خب وقته کیکه. همه شزوع به دست زدن کردن فورا سمت تهیونگ رفت و کشیدش دوتا خدمه کیک رو اوردن تهیونگ به کیکی مه عکس خودش روش بود نگاه کذد اون روز تو اوندعکس کانیا هم کنارش بود سعی کرد با لبخند بغضش رو قورت بده همه دورش جمع شدن و شمارش معکوس رو با صدای بلند میخوندن ۱۰۹۸۷۶۵۴۳۲۱... جیمین: زو شمع رو فوت کن بزور از مامان بابا دزدیدمت اونا هم منتظرن تهیونگ تک خندهذای کرد هسوک ناگهانی گفت: پس کانیا کجاست گفت میاد که جیمین نگاه کجی حواله هیوک کرد جیمین: میاد میاد دوباره شمارش معکوس به دور و ورس نکاه مردهمع اومده بودن ولی خبری از کانیا نبود کیک رو بریدن و همه یکی یکی تبریک گفتن!
۱۲.۵k
۰۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.