یخ فروش جهنم 🔥
#یخ_فروش_جهنم 🔥
رمان ارتش
پارت نود
مامان:نه عزیزم داره برمیگرده از ذوق داریم گریه میکنیم
ملکا:واقعا الان کجاست
مامان:زنگ زد گفت توی راه هستم دارم برمیگردم
خیلی خوشحال بودم از اینکه داره بر میگرده
که یهو شکمم درد گرفت
ملکا:اااخ
مامان:چیشده عزیزم
ملکا:مامان درد دارم شکمم درد میکنه
مامان:برو ماشین رو بیار آیتن
سوار ماشین شدیم به سمت بیمارستان راه افتادیم
ملکا:من نمیخوام زایمان کنم منو نبرین بیمارستان
مامان:چرا دخترم
ملکا:من میخوام هاکان کنارم باشه من زایمان نمیکنم اااااخ
رسیدیم بیمارستان
پرستار: باید لباسشونو عوض کنن
ملکا:من نمیخوام لباسمو عوض کنم مامان هاکان هنوز نیومده
مامان:دخترم هاکان توی راه هست داره میاد تو تا موقعه ای که بیاد بیا لباستو عوض کن
ملکا:دیگه نمیتونم تحمل کنم
دکتر:چرا هنوز اینجایی ببرینش داخل اتاق
مامان:لباسشو عوض نکرده
دکتر:وقت نداریم بچه داره به دنیا میاد
رمان ارتش
پارت نود
مامان:نه عزیزم داره برمیگرده از ذوق داریم گریه میکنیم
ملکا:واقعا الان کجاست
مامان:زنگ زد گفت توی راه هستم دارم برمیگردم
خیلی خوشحال بودم از اینکه داره بر میگرده
که یهو شکمم درد گرفت
ملکا:اااخ
مامان:چیشده عزیزم
ملکا:مامان درد دارم شکمم درد میکنه
مامان:برو ماشین رو بیار آیتن
سوار ماشین شدیم به سمت بیمارستان راه افتادیم
ملکا:من نمیخوام زایمان کنم منو نبرین بیمارستان
مامان:چرا دخترم
ملکا:من میخوام هاکان کنارم باشه من زایمان نمیکنم اااااخ
رسیدیم بیمارستان
پرستار: باید لباسشونو عوض کنن
ملکا:من نمیخوام لباسمو عوض کنم مامان هاکان هنوز نیومده
مامان:دخترم هاکان توی راه هست داره میاد تو تا موقعه ای که بیاد بیا لباستو عوض کن
ملکا:دیگه نمیتونم تحمل کنم
دکتر:چرا هنوز اینجایی ببرینش داخل اتاق
مامان:لباسشو عوض نکرده
دکتر:وقت نداریم بچه داره به دنیا میاد
۱۶.۴k
۱۱ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.